bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۸۱۷۹۷۷
به مناسب سالروز درگذشت تختی؛

بیچاره غلامرضا!

بیچاره غلامرضا!

غلامرضا تختی ۲۵، صمد بهرنگی ۲۶‏و جلال آل‏احمد ۲۷‏‏آن هم طی چهار‏سال پیاپی از این دهه یعنی در فاصله بین سال‌های ۴۵ تا ۴۸ اشاره کرد. برای تفسیر بهتر روحیات جهان پهلوان باید از ظهور «فرهنگ سِلبْریتی» یاد کرد که از دل جامعه شهری مدرن دهه چهل بیرون آمده بود و با گسترش صنعت سرگرمی به ستارگان ورزش، سینما و موسیقی اقبال نشان می‏داد.

تاریخ انتشار: ۱۳:۴۹ - ۱۷ دی ۱۴۰۳

حمید درخشان طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: ۱- «پهلوان اکبر می‌میرد» ۱ عنوان نمایشنامه‌ای است اثر بهرام بیضایی، کارگردان سینما و تئاتر، فیلمنامه‌نویس و پژوهشگر ایرانی. در این نمایشنامه «پهلوان اکبر» که کودکی غم‌انگیزی داشته و در همین دوران خانواده خود را گم کرده است، در ایلی کوچ‌نشین بزرگ می‌شود. در جوانی پس از سرخوردگی و شکست در تنها عشق زندگی خود، به واسطه داشتن ظاهری متواضع و نبوغی پنهان، توسط کهنه پهلوان دیگری به نام «پیر اسد» حمایت شده و پس از یاد گرفتن آداب پهلوانی و فنون کشتی از اسد، به پهلوانی مشهور و محبوب و بی‌همتا تبدیل می‌شود. 

اما پهلوان اکبر در اوج دوران باشکوه قهرمانی که هماوردی برای او پیدا نمی‌شود، قلندری خسته و دل شکسته است که نه خود میلی به زندگی دارد و نه به واسطه دلیری و روحیه ظلم‌ستیزی‌اش، والیان و حاکمان شهر راضی به حضور و حیاتش هستند. 

از طرفی جوانی جاه‌طلب و جویای نام به اسم حیدر، با تحریک حاکم شهر و وعده وصال با دختر او، قرار است با پهلوان اکبر کشتی بگیرد و با غلبه بر او هم بازوبند پهلوانی را تصاحب کند و هم دختر حاکم را به نکاح خود درآورد. 

شب قبل از مسابقه پهلوان اکبر در سقاخانه شهر با مویه و تمنای پیرزنی مواجه می‌شود که پیروزی پسر خود، یعنی حیدر را، از پروردگارش طلب می‌کند. پهلوان بدون اینکه هویت خود را فاش کند، در برابر دیدگان پیرزن قرار می‌گیرد و به او بشارت می‌دهد که به‌طور حتم، پسرش حیدر، برنده نبرد فرداست. 

پهلوان پس از مواجهه با پیرزن به تنها پیاله‌فروشی شهر پناه می‌برد و شب را به نوشیدن شراب و مکاشفه و تردید پیرامون کشتی فردا به سر می‌کند. از طرفی فردی سیاهپوش و قمه به دست در تمام لحظات پهلوان را تعقیب می‌کند و درصدد است در فرصتی مناسب ضربه‌ای مهلک به اکبر وارد کند. 

در همین زمان پهلوان با خود می‌اندیشد که اگر شهر را بدون مسابقه ترک کند، باید به این قضاوت تن دهد که از مبارزه گریخته است، از سویی اگر در شهر بماند و کشتی نگیرد، در اقوال و الفاظ به ترسیدن متهم می‌شود و در آخر اگر بماند و کشتی بگیرد و عامدانه ببازد، آبروی تمام دوران پهلوانی خود را به باد داده است.

پس سرانجام تصمیم می‌گیرد بازوبند خود را به می‌فروش که امین و سنگ صبور او است، بدهد تا فردا آن را به دست حیدر برساند و سپس با ذکر این نکته که «سیاهپوش هم پیاله‌ای قدیمی است که همیشه منتظرم است» ۲، از سیاهپوش شبْ‌روِ شب‌کور می‌خواهد که جانش را بگیرد. در پایان سیاهپوش قمه‌اش را بدون هیچ مقاومتی در شانه‌های پهلوان اکبر فرو می‌برد و به زندگی پهلوان بزرگ و حماسه‌ساز شهر پایان می‌دهد. 

۲- چقدر آن زمستان لعنتی زود رسید. چقدر آفتاب زمستان تنبل است. چقدر رد ابتذال پررنگ است و چقدر ترانه‌های عاشقانه غمناکند. 

روایت رسمی تلخ بود، نه به این تلخی: «مردی رنج کشید، کاری از پیش نبرد، با هر قدم فاصله‌اش را با اطرافیان بیشتر کرد و سرانجام به فکر خلاص کردنِ خویش افتاد.» اما در برابر این تفسیر تلخ، روایت کاملا متضادی نیز وجود داشت. روایتی فراگیر که سینه به سینه نقل می‌شد و بر ذهن و زبان جماعت حکایت از «خون شُدن دلِ شیر» ۳می‌کرد. جماعتی که قرار بود دل‌شان سرای پهلوان باشد۴، شهر را از مِهر او آذین کنند۵ و او را بر بلندای نعره‌های سکوت خود بنشانند، چراکه پهلوان‌شان، امید یک ملت بود، ملت ایران. 

۳- در فرهنگ و سنت ایرانی «پهلوان» تعریف حماسی دارد. یعنی برخلاف «اسطوره» که مقام قدسی داشته و ازلی است، پهلوان از افسانه‌پردازی به دور بوده و فاقد قدسیت است. بر همین اساس «پهلوان» با خصایص و ویژگی‌های انسانی تفسیر می‌شود. در همین فرهنگ پهلوان آمیزه‌ای است از سلحشوری و جوانمردی، ضمن آنکه برخورداری از فضائل انسانی و مردم‌دوستی و توجه به مبانی اخلاقی، مرز پررنگی میان پهلوانان با سایر هم‌مسلکان نظیر لوطیان و عیاران و فتیان ایجاد کرده است. به واقع در نظامِ جامعه‌شناسی کهن ایران، پهلوان حلقه اتصال طبقات اجتماع محسوب می‌شد و به واسطه برخورداری از این منزلت اجتماعی، معتمد اقشار و افراد مختلف جامعه به شمار می‌رفت. 

۴- در جامعه پر از صدا و خالی از سخن بعد از کودتا، در فضای رعب‌آوری که مرگ با داس کهنه خرمن زندگی را درو می‌کرد، امید خواب سنگینی بود که قصد بیدار شدن نداشت. آری! در روایت حوادثی که به اگرهای وحشتناک می‌رسید و از پس ناله‌های سردی که از زخم‌های کهنه برمی‌خاست، کسی می‌آمد، کسی که مثل هیچ کس نبود۶، کسی که دلش، نفسش، صدایش، رنج‌ها و زخم‌هایش از جنس جماعت بود و قرار بود تصویر حیرت‌انگیز و توقع‌افزایی باشد بر ناکامی‌های پیاپی. یعنی پایانی بر ناکامی‌های مردم. 

۵- تاریخ اعداد سالخورده نیست. در آن شرایط استبدادزده و سرماسوز پس از کودتا، «تختی» تنها دلخوشی مردمی بود که کشتی و دلاوری‌هایش، مرام و آوازه معرفتش، درک بالای اجتماعی و سیاسی‌اش، مردم را لختی از واقعیت‌های تلخ زندگی جدا می‌ساخت و اندکی در رویایی شیرین غرق می‌کرد. حال همان جماعت پس از آن فرصت‌سوزی‌ها و تجربه تلخ و ناکام «نهضت ملی نفت»، پهلوانی را یافته بودند که برای دوست داشتنش به یک لحظه نیاز داشتند و برای فراموش کردنش به یک عمر. 

۶- بدا به حال واقعیت‌هایی که با تئوری‌های ما سازگار نباشند. روزگار غریبی است! چند صباحی است که موتور تاریخ در این سرزمین دور معکوس می‌زند. به اسم آسیب‌شناسی و بازخوانی و روایتی نو از تاریخ، آتشی به راه انداخته‌اند و حماسه‌سوزی می‌کنند. در همین راستا از ارزشمندترین تجربه بعد از مشروطیت، یعنی «نهضت ملی نفت» و تشکیل دولت ملی «دکتر مصدق»، تصویری واژگون می‌سازند و در روایت آن تابستان داغ و اصالت آن کودتا تردید می‌کنند. از «پیرمردِ احمدآبادی» ۷چهره‌ای بیمار و لجوج ارایه می‌کنند و سیمای آن آواره مردِ پریشانگردِ از شهر رانده۸ را خائن و فرصت‌سوز جلوه می‌دهند. 

همچنانکه در زندگی و مرگ جهان پهلوان‌شان تشکیک می‌کنند و او را آدمی متوسط الحال و آقایی مثل بقیه جلوه می‌دهند. وانگهی این روایت تنها تار مویی از این زلف پریشان است. می‌گویند و می‌نویسند و نقل می‌کنند که پهلوان به‌رغم طلوعی امیدبخش، جامعه را در غروبی تیره و تار رها کرد. همچنانکه در برابر کج‌فهمی، خیانت و استبداد حاکم بر عصرِ پهلوان، سکوت کرده و او را به افسردگی، عوام‌زدگی و روزمرگی متهم می‌کنند.

به اسم آزادی‌خواهی و آزادمنشی، فردیت پهلوان را نشانه می‌گیرند و با بی‌انصافی گذشته‌اش را با اندیشه کنونی داوری می‌کنند. قدرت دستان و بازوانش را بیشتر از قدرت اندیشه‌اش جلوه می‌دهند و به جماعت توصیه می‌کنند که پهلوان را بیشتر دوست بدارید تا قبول! که فرق است میان دوست داشتن و قبول داشتن. 

۷- به درستی که هر افسانه حاملِ حدی از حقیقت است، اما هرگز نمی‌تواند جانشین حقیقت قرار گیرد. روایت می‌کنند که تختی نیاموخته بود که یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. سپس نتیجه می‌گیرند، مشکل آنجا بود که پهلوان راه و رسم زندگی کردن را بلد نبود. 

شگفتا! در تفسیری دیگر، ظلمِ آشکارِ پهلوی اول به پدرش و انفعال و افسردگی پدر ناشی از این واقعه و بر باد رفتن میراث خانوادگی را، «روان‌نژندی» و «روان‌پریشی» »۹ و۱۰تعریف می‌کنند و مآلا آن را امری موروثی در خانواده تختی برمی‌شمارند که در کنار سایر حواشی سایه انداخته در زندگی او، سرانجام باعث شد غلامرضا، غلامرضا را به مسلخ هدایت کند! ۱۱

در ادامه با نگاه زمان‌پریشانه به روشنفکران هم‌عصر پهلوان می‌تازند که جماعت دگراندیش چپ‌گرای کافه‌نشین دهه چهل، با نوشته‌های منظوم و منثور خود، راه را برای تبدیل شدن «لات» به «لوتی» فراهم کردند۱۲و می‌افزایند: «این جماعت نویسنده برای خوراک جامعه، به اسطوره انقلابی و ضد ظلم نیاز داشت و از همین رو فرآیند اسطوره‌سازی از شخصیت‌های مرجع و مورد اقبال مردم را در دستور کار قرار داد.»

۱۳ضمن آنکه در بیاناتی دیگر، به این تفسیر می‌رسند که «بین روانشناسان این نظر وجود دارد که اتفاقا کسانی که خودکشی می‌کنند فوق‌العاده افراد خودخواهی هستند و می‌خواهند با از بین‌بردن خودشان از دیگران انتقام بگیرند.» ۱۴ بارها می‌توان این گفته‌ها را شنید و چیزی نفهمید. همچنانکه اثبات غلط بودن این مدعیات همان قدر بی‌فایده است که اثبات صحتش. به راستی که جهان برای قهرمانان جای کوچک و هولناکی است. 

۸- گذشت زمان را نمی‌توان انکار کرد. نمی‌توان به اسامی ایام فکر نکرد. نمی‌توان به سادگی آن زمستان لعنتی را به فراموشی سپرد. نمی‌توان در تحلیل زندگی و مرگ جهان پهلوان نسبت به عوامل محیطی و پیرامونی‌اش بی‌اعتنا بود. نمی‌توان در پیگیری تحول شخصیت تختی از تغییر رفتار جامعه در دهه منتهی به مرگ او بی‌تفاوت گذشت.

نمی‌توان از برهه بسیار پراهمیت دهه چهل، به سادگی عبور کرد. نمی‌توان دیدگان را بر تضادهای پنهان و آشکار این دهه فرو بست. نمی‌توان در توضیح این تناقضات به اراده مصمم پهلوی دوم در بسط استبداد نفتی و انجام اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و حق رای زنان اشاره نکرد. همچنانکه در مقابل این اصلاحات آمرانه و از بالا، نمی‌توان نسبت به عکس‌العمل جامعه پیرامون این تحولات غفلت کرد. 

۹- جامعه‌ای که فعالان سیاسی و دانشجویی‌اش در پی به بن‌بست رسیدن سیاست‌ورزی و بی‌نتیجه بودن مبارزات پارلمانتاریستی، گذار از رفُرمیسم به رادیکالیسم را در دستور کار قرار داده بودند و تئوری‌های معطوف به «مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی و هم تاکتیک» ۱۵و «ردِ تئوری بقاء» ۱۶را در اولین حلقه‌های چریکی مرور می‌کردند. 

همچنانکه در تحلیل این فضا باید به پررنگ شدن نقش روحانیت نیز اشاره کرد. جامعه‌ای که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، حکامش سرمست از پیروزی بودند و احزاب سیاسی‌اش یا سرکوب شده یا به اختلاف و انشعاب اشتغال داشتند۱۷، فقدان یک نیروی میانجی به شدت احساس می‌شد. شکافی که روحانیت به خوبی آن را شناسایی کرده بود و بر همین اساس در حال توسعه نفوذ خود در اقشار متدین و طبقات فرودست بود، ضمن آنکه با دقتی ویژه تحولات آتی را تحت نظر داشت. 

۱۰- بدون شک دهه چهل، دهه طلایی اقتصاد ایران بوده است. ۱۸در همین دهه است که ساختار اقتصاد ایران از کشاورزی به صنعت تغییر می‌یابد. ۱۹در همین زمان است که برای اولین مرتبه در تاریخ ایران رشد صنعت از کشاورزی پیشی می‌گیرد۲۰و در همین دهه حیاتی است که متناسب با اصلاحات صورت گرفته، فئودال، ارباب و تاجرِ بازاری مسلک، جای خود را به طبقه سرمایه‌دار صنعتی تازه شکل گرفته می‌دهد.

 همچنانکه باید اشاره کرد معماران این دوران طلایی از اقتصاد، بروکرات‌هایی جوان، تحصیلکرده، کارآمد و آینده‌نگری بودند۲۱که در طول کمتر از یک دهه توانستند میانگین تورم را به ۱.۶۵ کاهش داده و میانگین رشد اقتصادی را به نرخِ حیرت‌انگیز ۱۲ درصد برسانند. ۲۲

۱۱- رشد اقتصادی خیره‌کننده دهه چهل به رفاه اجتماعی انجامید و رفاه ناشی از این رشد در تثبیت و توسعه «طبقه متوسط شهری» نقش اساسی ایفا کرد و این طبقه متوسط شهری بود که به دلایل بهره‌مندی مستقیم از این رفاه به تغییر «الگو مصرف» روی آورد و بدین‌ترتیب طبقه مذکور معرف سبک جدیدی از زندگی در جامعه ایرانی شد. 

همچنانکه سبک جدید زندگی شهری که ناشی از اصلاح رفتار جامعه نسبت به سنوات گذشته بود، به تغییر ارزش‌ها دامن زد. از همین رو در تقابل تاریخی سنت و تجدد در ایران، دهه چهل نقش بسیار پراهمیتی را بر عهده دارد. 

۱۲- وقتی ناشنیدنی آشکار می‌شود، سیاست رخ می‌دهد. از ابتدای دهه چهل و همزمان با اوج محبوبیت و بلوغ ذهنی و فکری تختی، جامعه شاهد تکوین شکل تازه‌ای از تحولات فرهنگی است. نسل‌ها از دل تحولات اجتماعی بیرون می‌آیند، لذا دور از ذهن نیست که روشنفکر این دهه با مناسبات بعد از کودتا رشد پیدا کند. 

از همین رو روشنفکر دهه چهل به نوعی کنش در عرصه فرهنگ روی می‌آورد که وجه غالب آن مبارزه با حکومت پهلوی، نقد غرب، دفاع از تغییر و تحول بنیادین و مبارزه با امپریالیسم است. پس این دسته از روشنفکران می‌کوشند تا با نقد قدرت سیاسی و نفی بسیاری از ارزش‌های غرب، با آثار خود ارایه‌دهنده نظمی نوین و انسانی جدید باشند. 

با همین پیش‌فرض ادبیات ایران در ابداع فرم‌های نو قدم برمی‌دارد و رویکرد برخی نویسندگان و مترجمانش نسبت به موضوعِ «زبان» به همت تلاشگرانی چون شاهرخ مِسکوب و نجف دریابندری تغییر می‌کند. در عرصه شعر شاملو، فروغ و اخوان آثار برجسته خود را در این دهه می‌آفرینند. در حوزه ادبیات داستانی، حرکت از سمت داستان کوتاه به رمان با کوشش نویسندگانی چون گلشیری، علی‌محمد افغانی، دولت‌آبادی و فصیح ابعادی جدید به خود می‌گیرد. در عین اینکه فراخور این تغییرات، حضور ناشرانی جدید همچون فرانکلین، امیرکبیر و خوارزمی، پشتوانه و تکمیل‌کننده این تحولات می‌شود. 

در عرصه نشریات آیندگان، روشنفکر، رودکی و فردوسی به مثابه پلی میان جریان‌های فرهنگی و جامعه دست به نقش‌آفرینی می‌زنند و کارگردانان موج‌نو سینما، متاثر از تحولات زیرپوستی جامعه و همچنین در ارتباط عمیق با ادبیات معاصر، اقدام به تولید آثاری می‌کنند که تاثیرات آن در نگاه جامعه و حوادث آتی غیرقابل انکار است. 

ضمن آنکه به نظر می‌رسد هنر تئاتر به معنای مدرن آن در این دهه است که امکان بروز پیدا می‌کند. تاسیس کارگاه نمایش و ظهور نمایشنامه‌نویسانی چون بیضایی، نعلبندیان، بیژن مفید و اسماعیل خلج در همین فضا قابل بررسی است. همچنانکه در عرصه موسیقی، پوست‌اندازی موسیقی‌سنتی به مدد رادیو و ظهور شگفت‌آور و تاریخ‌ساز موسیقی پاپ با همراهی فصل نوین ترانه و در سایه حمایت‌های آشکار رضا قطبی و تلویزیون ملی انکار ناشدنی است.

وانگهی در تشریح کامل‌تر این فضای جدید نمی‌توان از ظهور «مکتب سقاخانه» و اثرات مشخص آن بر فعالان هنرهای تجسمی یاد نکرد یا از محبوبیت بیش از پیشِ عرفان در نزد نخبگان جامعه و همه‌گیر شدن تئوری‌هایی نظیر «غرب‌ستیزی» و «بازگشت به خویشتن» در فضای ذهنی و فکری روشنفکران این دهه ذکری مختصر نکرد. 

۱۳- آری! هیچ کار این جهان به قاعده نیست. نمایش تمام می‌شود و وضعیت آشکار. تحلیل شخصیت تختی در دهه منتهی به مرگ او بدون بررسی چند شاخص دیگر الکن و گنگ باقی می‌ماند. از همین رو باید به ورود جدی «فوتبال» و سایر ورزش‌های مدرن به متن ورزش کشور و به حاشیه رانده شدن ورزش‌های سنتی چون «کشتی» توجه ویژه کرد.

 باید از بهت و حیرت جامعه از مرگ مراجع و بزرگانش چون دکتر مصدق۲۳، فروغ فرخزاد۲۴، غلامرضا تختی۲۵، صمد بهرنگی۲۶و جلال آل‌احمد۲۷‏آن هم طی چهارسال پیاپی از این دهه یعنی در فاصله بین سال‌های ۴۵ تا ۴۸ اشاره کرد. برای تفسیر بهتر روحیات جهان پهلوان باید از ظهور «فرهنگ سِلبْریتی» یاد کرد که از دل جامعه شهری مدرن دهه چهل بیرون آمده بود و با گسترش صنعت سرگرمی به ستارگان ورزش، سینما و موسیقی اقبال نشان می‌داد.

 اما تختی در برابر جامعه تحول یافته‌ای که او را سِلبْریتی می‌خواست، همچنان مسوولیت‌پذیر می‌نمود و قصد داشت به تنهایی بار سنگینِ سنت و خصلت‌های پهلوانی را بر دوش کشد، شاید هم پهلوان فراموش شدن را بهتر از تبدیل شدن به نام و نشانی تجاری می‌پنداشت.

از همین رو تنفس در این فضا و استفاده از ظرفیت مالی و اعتباری این عرصه، برایش ممنوعه تلقی می‌شد. ویگن، دلکش، پوران، فردین، ناصر ملک‌مطیعی، حمید شیرزادگان و همایون بهزادی از جمله ستارگان هم‌دوره تختی بودند که با ورود به عرصه ستاره‌سازی و با حمایت رسانه‌های عمدتا مکتوب آن دوره، یعنی نشریات، مسیر سِلبْریتی شدن را طی کردند و سرنوشتی متفاوت از تختی یافتند. 

۱۴- بیچاره غلامرضا! که نه ابزار لازم برای اعمال برخی تغییرات و توقعات را داشت و نه ابزارِ حفاظت از خود. برای یک قهرمان هیچ چیز سخت‌تر از آن نیست که او را بازنده‌ای تمام عیار حساب کنند و اساسا یکی از راه‌های نجات در این کمدی ویرانگر بازندگی، راه پیمودن در مسیری است که به پرتگاه منجر می‌شود. خاموش شدن لال شدن نیست، سرپیچی از گفتن است.

 ۲۸در جامعه‌ای ساختارگریز که پیوستگی نسل‌ها در آن به درستی انجام نمی‌گیرد و مطالبات و آرزوهای تاریخی، سینه به سینه از نسلی به نسلی دیگر حواله می‌شود، اساسا نقد و فهم واقعیت از فضایی بیرون از واقعیت آغاز می‌شود. از همین رو به اسم نهراسیدن از طرح پرسش و نقد این‌گونه القا می‌شود: «تختی مُرد بیش از آنکه کشته شود.»، «تختی مُرد بیش از آنکه شرمسار قلمداد شود.»، «تختی مُرد بیش از آنکه خائن خوانده شود.»

و در تکمیل این نوع نقادی پیوند جماعت را با پهلوان از جنس «معاش» جلوه می‌دهند و خاطرنشان می‌سازند که چطور همین جماعت، گل سرسبد خود را تنها گذاشت، پشتش را خالی کرد و سرانجام او را به سمت و سویی سوق داد که لاجرم خودکشی کند و الخ. آری! زخم تازه‌ای بود، نه بدین جراحت و مغرضانه بود، اما نه به این ناشی‌گری. 

۱۵- آینده در گذشته جامانده است. ۵۷ سال بعد از آن زمستان لعنتی سال۴۶، زمستانی که دِی ماهش مهم بود، همچنان درد پهلوان برای سینه‌های کوچک ما بزرگ است. چه تن‌های ضعیف و چه دل‌های خسته، همچنان منتظر که پهلوان جبران کند، نبودن‌های‌شان را، جماعتی که می‌آیند، رنج می‌برند، می‌روند و در آخر کامی نمی‌یابند. 

پهلوانی که سال‌ها مبارزه کرده، کشتی گرفته، افتخارآفرینی کرده و همراه مردم خود در فراز و فرودهای تاریخی‌شان بوده و سرانجام بر لبان مرگ بوسه زده، طلبکار دوستداران یا آن‌ها که برای‌شان مبارزه کرده، نیست. او به خاطر معنای زندگی این‌گونه زیسته و عشق به جماعت دلیل زنده بودن و حتی مرگش است. 

۱۶- فرق است میان «باور» و «واقعیت». تاریخ معاصر نشان داده که جماعت لزوما بر اساس واقعیت‌ها واکنش نشان نمی‌دهند، بلکه عموما بر اساس باورهای خود عمل می‌کنند. از همین رو باور عمومی همچنان معطوف به کشته شدن تختی است و جماعت هنوز نتوانسته با مصرف داروی لومینال۲۹توسط پهلوان در آن زمستان لعنتی، در آن هتل شوم و آن اتاق در بسته شماره ۲۳ کنار بیاید. اتاقی که قفل بودن درب آن، از داخل یا خارج، همچنان محل نزاع است. محققان و مدعیانی که معتقدند درب از داخل قفل شده و این عمل با میل و اراده مسافر اتاق بوده است و جماعتی که همچنان بر این باورند که درب از بیرون قفل شده و قِس‌علیهذا…

حال در ادامه این نزاع بی‌نتیجه مدعیان خودکشی کاغذ سیاه می‌کنند که غلامرضا تختی خود خِرقه تهی کرده و با میل و تمنای شخصی به زندگی پایان داده است، اما از منظر جماعت، تمام این تفاسیر انتزاعی، سفارشی و مصرفی است و مثلِ آب در هاون کوبیدن. همچنانکه جماعتِ باورمند به حماسه تختی، نگرش خود به زندگی، زمانه و مرگ پهلوان‌شان را طی پنج دهه تبدیل به متنی کرده‌اند که بعید است خارج از آن متن، چیزی برای تفسیر و تاویل وجود داشته باشد.

از همین رو جماعت هر آنچه ماحصل نگرش بر تئوری خودکشی است جدی نمی‌گیرد و به آن روی خوش نشان نمی‌دهد. نتیجتا نه فیلم خوش‌ساخت و پرهزینه‌ای که از روی زندگی‌اش تولید شده با اقبال گیشه روبه‌رو می‌شود۳۱ و۳۰ و نه کتاب سترگ و قطور مربوط به زمانه و مرگش که توسط ناشر بزرگ پایتخت منتشر شده و به تیراژی حداقلی و آبرومند می‌رسد. ۳۲

ضمن آنکه در دوگانه کشته شدن یا خودکشی تختی، علاوه بر مولفه زمان که عنصری بسیار تعیین‌کننده در خوانشِ یکی از دو ضلع این ماجراست، نباید نسبت به موضوع اراده و تمایل جریان‌های سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای حاکم، در تلقین و فراگیر کردن هر کدام از فرضیه‌های این واقعه سهل‌انگار بود.

جریان‌هایی که بنا به اقتضائات و منافعِ جمعی و طبقاتی‌شان، گاهی این سوی ماجرا و گاه آن سوی دیگر را برجسته می‌کنند و سپس نتیجه‌گیری خود از مرگ پهلوان را، دقیق‌ترین روایت ممکن از حادثه جلوه می‌دهند. همان‌طور که جرج اورْوِل، نویسنده شهیر انگلیسی در کتاب ماندگار خود ۱۹۸۴ بیان کرده بود: «کذب خطرناک دیروز، حقیقت مطلق امروز و دروغ بزرگ فرداست.» 

۱۷- بهرام بیضایی در نمایشنامه پهلوان اکبر می‌میرد، روایتی تراژیک از تنهایی و سقوط انسانی را نقل می‌کند که از جنس زمانه و محیط پیرامونش نیست و با به کارگیری موتیف «مرگ آگاهی» در پرداخت شخصیت پهلوان اکبر، از همان ابتدا تا پایان نمایشنامه، خبر از مرگ پهلوانی می‌دهد که قرار بود شمع روشن وجودش، برآورده‌کننده آرزوهای کوچک و بزرگ مردمان شهری باشد که می‌خواستند چون پهلوان‌شان «حساب‌شان پاک، قلب‌شان چاک، نیم‌شان آتش و نیم‌شان خاک باشد.» ۳۳

درست‌تر آنکه بیضایی در قالب این نمایشنامه در نظر داشت با تشریح شخصیت آرمان‌خواه پهلوان اکبر و روایت ناکامی‌های او در عرصه‌های شخصی و اجتماعی، مخاطب را به درجه‌ای از درک و شهود برساند که متوجه شود «وقتی که یک قهرمان تشریح می‌شود، شمایلی جز یک قربانی از او باقی نمی‌ماند.» ۳۴

و این موضوع همان هراس بی‌پایان انسان از مواجهه و تقابل با باورهای مورد علاقه‌اش است. اسطوره‌ای که از میان رفته، رازی که برملا شده، عشقی که زمینی شده، اخلاقی که نسبی شده، ابهامی که برجای مانده و سرانجام دود شدن و به هوا رفتن هر آنچه سخت و استوار به نظر می‌رسیده است. 

۱۸- نقل است که «سرزمین بدون رویا تمام شکوهش را از دست می‌دهد.» ۳۵زندگی «غلامرضا تختی» زندگی ویژه‌ای بود، درست مثل شخصیت خود تختی. مردی که در ۳۸ سالگی دستانش را به نشانه تسلیم در برابر سرنوشت بالا برد و از آن لحظه هزاران راز، پرسش، ابهام، تحلیل و تفسیر از زندگی و مرگ خود را به یادگار گذاشت. 

موقعیت پهلوان اکبر در نمایشنامه بیضایی و واپسین روزهای زندگی غلامرضا تختی لحظه خطیری است که می‌تواند دغدغه تاریخی و درونی هر یک از ما باشد. انتخاب میان جاودانگی یا روزمرگی، تقابل بین عقل و احساس یا اصالت دادن به خود یا جامعه. بهرام بیضایی سال‌ها بعد و در برابر این پرسش که چه تناسبی و شباهت‌هایی میان نمایشنامه پهلوان اکبر می‎میرد و مرگ غلامرضا تختی وجود دارد به این موضوع قابل تامل اشاره کرد که «داشتم فکر می‌کردم که تختی صحنه آخر پهلوان اکبر را بازی کرده یا اینکه پرده آخر نمایش پهلوان اکبر، تصویر پرده آخر زندگی تختی است؟ …» ۳۶

۱۹- بیچاره غلامرضا! که رنجور، ویران، سرگردان، هراسان، تنها و ناتوان باید هم از زخم‌های خود صیانت می‌کرد و هم شریک غم‌های جماعتی بود که در کوران حوادث و تندباد وقایع، تنها دل به او داشتند. بیچاره غلامرضا! که نه می‌توانست جهان پیرامونش را تغییر دهد و نه می‌خواست با وضعیتی که به آن تعلق نداشت، همسو شود.

 بیچاره غلامرضا! که با تمام محبوبیت، مغضوب بود و منتظران مرگش کم نبودند. بیچاره غلامرضا! که مکلف به شکلی از زندگی بود که لااقل دیگران از آن سبک زندگی سلب مسوولیت می‌کردند و بالاخره بیچاره غلامرضا! که در برابر میل همگانی به طاعت و نسبیت، با تمام وجود از این مفاهیم می‌گریخت و به دنبال عصیان و قطعیت بود، به دنبال خوابی شبیه به مرگ و مرگی راحت‌تر از خواب.

برچسب ها: تختی پهلوان
bato-adv
bato-adv