تدوینگر کتاب «دو برادر» میگوید که جلال هر روز یک آل احمد تازه میشد. چیزی را میساخت و دوباره تخریب میکرد. جلال مدام خودش را تخریب میکرد.
محمدرضا کائینی جلال آل احمد را دوست دارد. این دوست داشتناش را هم نه تنها انکار نمیکند که جار میزند. کائینی که در سالهای اخیر با مرحوم شمس آل احمد و سیمین دانشور نیز از نزدیک آشنا بود، در کتاب «دو برادر» سعی کرده است تصویر دقیقتری از خانواده آل احمد به دست دهد. کتاب «دو برادر» روایت محمدحسین دانایی خواهرزاده جلال و شمس از این دو برادر دوست داشتنی است. «دو برادر» را به تازگی انتشارات روزنامه اطلاعات منتشر کرده است. با هم گفتو گو کائینی، تدوینگر «دو برادر» در سالگرد درگذشت جلال آل احمد (18 شهریور 1348) را میخوانیم.
از نحوه شکلگیری کتاب بگویید و از اینکه چهطور شد، تصمیم گرفتید شمس و جلال را با هم ببینید؟
ریشه این کار تا حدودی شخصی بود. من با آل احمد که او را استاد نادیده خود میدانم از طریق دو نفر آشنا شدم؛ یکی آقا شمس آل احمد و دیگری سیمینخانم. خیلیها جلال را از طریق روزنامه و کتاب میشناسند ولی من از نزدیک با خانوادهاش در ارتباط بودم. با آقا شمس مصاحبهها گرفتم. آنقدر صمیمی بودیم که هر وقت دلم میگرفت به خانهاش میرفتم. این آشنایی از سال ۶۹ شروع شد یعنی زمانی که آقا شمس هنوز سرحال بود، مسافرت میرفت و سخرانی میکرد. آقا شمس خیلی لوطی منش بود. و من از این لوطی منشی او خاطرات زیادی دارم.
آشنایی من با خانم دانشور دیرتر شکل گرفت، سیمین خانم متاثر از فضای جامعه روشنفکری و سعایتهای بعضی روشنفکران، خیلی تمایل نداشت به همسر جلال بودن مباهی باشد. من با سماجتی که داشتم و از آن پشیمان هم نیستم، بالاخره توانستم به منزل ایشان رفت و آمد کنم و با ایشان هم درباره جلال گفتو گو کنم. آخرین مصاحبهای هم که با او داشتم در کتاب ماه فرهنگی- تاریخی یادآور، ویژه جلال، منتشر شد. البته آن مصاحبه به اسم امامی چاپ شد. چون سیمین خانم میگفت دوست ندارد روزنامه نگاران بعد از مصاحبه بیایند در خانهاش و از او مصاحبه بخواهند. اگر این به اسم من چاپ میشد دیگر نمیتوانست به بقیه نه بگوید بنابراین آن مصاحبه به نام من چاپ نشد.
رابطه من با این خانواده باعث شد که جلال را از کانالهای نزدیک، خانوادگی و صمیمی پیبگیرم. کسی که بیشترین تلاش را برای زنده نگه داشتن یاد جلال کرد، آقا شمس بود. او خودش را فدای جلال کرد اگر میخواست میتوانست آل احمد دوم شود. چون ظرفیتاش را داشت. شمس نثر مخصوص به خودش را داشت. یک مدت مصحح متون کهن ادبی بود. طوطینامه از آن جمله است. ارتباط شمس با متون کهن بیشتر از جلال بود. به همین دلیل نثر او بسیار غنی بود. مجوعه داستانهایش، کتاب گاهواره و حتی از چشم برادر بسیار خواندنیاند. آقا شمس طنز هم داشت ولی طنز مخصوص به خودش در این مورد هم ادای جلال را هم در نمیآورد.
طنز جلال کوبنده بود و پر از متلک ولی طنز آقا شمس اینطور نبود. او آدم لیبرال مسلکی بود به همین دلیل من فکر میکنم او خودش را وقف جلال کرد. خیلی از روشنفکران به دلیل اتفاقاتی که در ساحت فکر و اندیشه ایران در دهه چهل اتفاق افتاده بود و به دلیل تولد نظریههایی مثل غربزدگی و درخدمت و خیانت روشنفکران با جلال خرده حسابهایی داشتند و فکر میکردند با مرگاش پرونده فکر و نظر او بسته خواهد شد. از این خوشحال نبودند که یک نفر بعد از جلال بماند و بخواهد مدام این تفکر را یادآوری کند.
آقا شمس بعد از انقلاب مقالهای در روزنامه کیهان نوشت در شب سالگرد جلال و آنجا گفت که جلال برای افراد محدودی از خانواده ما مرده است. دوستداران او همچنان میتوانند سفرنامه، یادداشت، گزارشها و داستانهای او را بخوانند. خیلی از آثار جلال هنوز منتشر نشده بود. هنوز هم انتشار آثار او تمام نشده.
آل احمد بعد از انقلاب به عنوان یک معلم فکری مطرح شد. آقا شمس هم با شدت، صراحت و قاطعیت در عرصه جلال پژوهی و معرفی او وارد شد. جلال بعد از انقلاب به سمبل روشنفکر ستیزی بدل شد و روشنفکران خیلی از این ماجرا عصبانی بودند. آقا شمس به نوعی ترکشهای جلال را خورد بدون اینکه نانی از جلال بخورد.
آقا شمس میگفت من نمیخواهم در عرصه ادبیات فارسی دو تا آل احمد وجود داشته باشد. اگر میخواست آثاری تولید کند به شهادت آنچه از او منتشر شد، قطعا از روشنفکران امروز قویتر و بهتر کار میکرد.
جلال هر روز یک آل احمد تازه میشد. چیزی را میساخت و دوباره تخریب میکرد. جلال مدام خودش را تخریب میکرد. تندترین فحش را به خودش میداد. اگر یک چاه و دو چاله را خوانده باشید میبینید که آنجا چقدر به خودش فحش داده و چقدر خودش را در رابطه با اشتباهاتش نقد کرده... .
به قول آقا شمس من در این خانواده میلولیدم و تمام مدت سعی کردم اطلاعاتم دست اول باشد. الان کپی کاری و تکرار و حتی سرقت اطلاعات از دیگران مد شده. من میخواستم حرف جدیدی برای گفتن داشته باشم بعد از فوت آقات شمس یک آشنایی بین من و آقای دانایی، خواهرزاده جلال، پیدا شد. تصمیم گرفتم در سالگرد جلال با او گفتو گو کنم. وقتی نشستیم به صحبت همان ده دقیقه اول به این نتیجه رسیدم که این مصاحبه میتواند چند جلسه ادامه پیدا کند. در دقیقه ۲۰ به این نتیجه رسیدم که این میتواند یک کتاب شود. همان جا قید آن مصاحبه را زدم و طی جلسات متعدد شروع کردم به ضبط خاطرات آقای دانایی. حاصل این گفتو گو و ثبت خاطرات ایشان شد همین کتابی که میبینید.
شما با شمس دوست بودید. از اطرافیان او روایتهای مختلفی را درباره جلال شنیدهاید و علاوه بر آن آثار جلال را هم خواندهاید. خاطرات اقای دانایی چقدر با آن آل احمدی که در ذهن داشتید نزدیک بود؟
بسیار نزدیک بود من معتقدم که اطلاعات درست را درمورد یک شخص باید از خانوادهاش گرفت. به نظر من کتابهای یک نوسینده آینه تمام نمای فکر و هویت آن نویسنده نیستند و نمیتوانند او را کاملا معرفی کنند.
جلال جز نویسندگانی بود که شخصیتاش خیلی به آثارش شبیه بود.
بله جلال عین آثارش بود و آثارش عین خودش. جلال جانش را در کلمات میریخت. جذابیت جلال هم به این برمیگشت که جلال عین نوشتههایش بود و نوشتههایش عین خودش. و چه خوب است روشنفکران ما اینطور بنویسند و این دوگانگی را از ذهن و زندگیشان حذف کنند
فاصله نظر و عمل مختص روشنفکران ما نیست این مساله بین علمای ما هم دیده میشود و اساسا در تاریخ ما فاصله نظر و عمل بسیار پر رنگ است.
بله این پدیده شناخته شدهای است در رفتار نوع بشر. اما کسانی که داعیهدار رهبری جامعهاند، در قبال آنچه میگویند، مسئولاند و باید جوابگو باشند چه رهبران دینی و چه روشنفکران باید این فاصله را کم کنند تا مردم آنها را باور کنند. یکی از دلایل مرگ زودرس آل احمد، فشاری بود که با همه وجودش تحمل میکرد تا حقیقت را کشف کند، بفهماند و بر سر فهماندنش بجنگند. جلال تا لحظهای که به آن اعتقاد باور داشت، سفت و محکم پای آن میایستاد. تمام جذابیت جلال هم به همین برمیگشت. محبوبیت او صرفا به خاطر گفتههایش نیست. خیلی از حرفهای او در طول زمان منسوخ شده. داستاننویس خوبی هم نبود. غیر از مدیر مدرسه من او را داستان نویس نمیدانم .
سنگی بر گوری شاهکار است.
سنگی بر گوری داستان نیست، گزارش است.
گلدستهها و فلک و بچه مردم چطور؟ دارید بیانصافی میکنید.
آل احمد در کل در قیاس با خیلی از نویسندگان ما، داستاننویس نبود. به نظر من جلال گزارشنویس خیلی خوبی بود. بخش عظیمی از صداقت او در گزارشهایش ریخته شده هیچ سانسوری در کارش نبود. اولین فحش را به خودش میداد. روشنفکران ما چون گارد انتقادی گرفتهاند، اغلب دچار خودسانسوریاند. جرات ندارند آنچه را در دل دارند بیرون بریزند. اگر بین اینها باشی میفهمی نبود آل احمد و آل احمدها چه ضایعهای است برای جامعه ما. یک لنین و یک استالین در درون همه روشنفکران ما هست. چشم ندارند همدیگر را ببینند. دولتآبادی به صراحت میگفت: رفتار ما با هم مثل هووها است میخواهیم هم را پاره کنیم ... . جذابیت آل احمد به این برمیگشت که مدام انتقاد میکرد و اولین کسی را که تخریب میکرد خودش بود.
فکر میکنید آل احمد، جز برای امثال من شما، برای دیگران هم آن جذابیت را دارد؟
من معتقدم جلال هنوز که هنوز است یکی از پر اقبالترین نویسندگان ما است. در مقدمه این کتاب نوشتهام که آثار آل احمد دو سه ناشر مهم و گردن کلفت را سر پا نگه داشته. کتابهای خیلی از روشنفکران ما به زور به چاپ دوم و سوم میرسد. کتابهای سیمین خانم را ببینید غیر از سووشون کدام اثرش مورد اقبال عمومی بوده. آل احمد هنوز حرفاش معتبر است. حتی دشمنی با او دکان است. این پدیده در خور مطالعه است که چرا دشمنی با جلال و فوحش دادن به او هم افراد را سرشناس میکند. من قبول ندارم که آل احمد دیگر مورد اقبال نیست. دست کم کسانی که وارد عرصه روشنفکری میشوند، مجبورند تکلیف خودشان را با پدیده آل احمد روشن کنند. یک روشنفکر بیشتر از این چه کار باید بکند تا معلوم شود مورد اقبال است. او حرفهایی زده که همه مجبوراند در مقابلاش موضع ایجابی یا سلبی بگیرند. اقبال به یک آدم فقط تعریف و تمجید کردن از او نیست. فحش دادن به او هم نشانه اقبال از اوست. این دشمنیها نشانه اقبال از اوست. این دشمنیها نشان دهنده بزرگ بودن آل احمد است. آل احمد آنقدر بزرگ است که دوستی و دشمنی با او هویت سیاسی و فرهنگی آدمها را با هم تعیین میکند.
نسبت من با آل احمد مشخص است. من دارم از تقلیل دادن آل احمد حرف میزنم. سوال من این است اینکه جلال را محدود کنیم به آن دو خطی که راجع به شیخ فضلالله گفته باعث نمیشود از واقعیت جلال که خیلی بزرگتر از این موضع گیریهای سیاسی بود، دور شویم؟ هم روشنفکران و هم طرف مقابل هر دو با استناد به چنین موضع گیریهایی درباره جلال قضاوت میکنند و جلال را علیه یا له خود تفسیر میکنند. جلال یک کل منسجم گسترده و کامل بود. جلال فقط تئوری سیاسی نبود، دو طرف ماجرا فقط بر این اساس او را دوست دارند یا با او دشمنی میکنند.
در مقالهای نوشتم که جلال وقتی که داشت درباره شیخ فضلالله آن حرفها را مینوشت، نمیدانست که ۵۰ سال بعد باید یکی بیاید و آن حرفها را در مورد خودش هم بنویسد. نمیدانست همان بلایی که بر سر شیخ فضلالله آمد، به سر خودش هم خواهد آمد. کار جلال در آن روزگار طبیعی بود تنها کسی که در آن شرایط از شیخ فضلالله دفاع کرد، جلال بود. در آن دوره حملات شدید و گستردهای علیه شیخ فضلالله در گرفته بود آن تابو را جلال شکست. بعضیها جلال را از این جنبه متهم به کم دانشی و بی سوادی میکردند و میگفتند سواد تاریخی جلال در حد آدمیت نیست. ولی اینها از یک چیز قافل بودند، آن هم اینکه پدر داماد آل احمدها یعنی مرحوم آیت الله روحالله دانایی قزوینی، مشروعه خواه بود. یعنی یکی از اعضای خانواده آل احمدها مشروعه خواه بود و اطلاعات دست اول او درباره شیخ فضلالله از این طریق بود.
خانواده جلال شیخ فضلالله را قبول داشتند. با آنکه این خانواده غیر سیاسی بودند و رفتار غیرسیاسی را میپسندیدند ولی شیخ فضلالله را قبول داشتند چون درموردش اطلاعات دست اول و دقیق تاریخی داشتند. کسانی که جلال را به بیسوادی و بیدانشی در مورد شیخ فضلالله متهم میکنند، به این مساله توجه ندارند که اتفاقا اطلاعات جلال در این مورد کامل بود. جلال آنقدر شجاعت داشت که وقتی درمورد شیخ فضلالله به نتیجه رسید و نتایجاش را با اطلاعات خانوادگی کامل کرد، به صراحت عقیدهاش را درباره او بیان کرد. اساسا بخشی از هویت جلال مربوط به اعاده حیثیت تاریخی به شیخ فضلالله است. جلال این کار را آگاهانه کرد. شایعاتی از قول سیمین خانم شنیدم که جلال از گفتن این حرفها درباره شیخ فضلالله پشیمان شده. شخصا از سیمین خانم پرسیدم و نظر او را خواستم. او تکذیب کرد و گفت: من هیچ وقت چنین چیزی را از جلال نشنیدم.
نظر خانم دانشور درباره شیخ فضلالله چه بود؟
در این مورد هیچ وقت نظری نداد. سیمین خانم از بین روحانیون آیت الله طالقانی را خیلی دوست داشت. آقای طالقانی به منزل جلال رفت و آمد داشت.
کسی که آثار جلال را خوانده باشد، فارق از این مشهورات با او نسبت برقرار میکند به نظر من یک وجه از جلال بولد شده. جلال به نفع یک جریان مصادره به مطلوب و این میتواند در کاهش محبوبیتاش موثر باشد. جلال یک آدم آزاد، یله، بیتعهد به مناسبات مرسوم و معمول بود. جلال خیلی رکگو بود. بدون ترس و بیریا حرف میزد. چرا باید به چنین شخصیتی اینطور توجه شود؟ جلال واقعی اصلا کسی نیست که بشود بزرگراه به نامش کرد. جلال با تعریفی که از او شده نه تنها کاملا مطابق نیست بلکه خیلی از جاها با این تعریف در تضاد است.
جذابیت جلال در همینجا است. جلال در عین حال که آدمی بود آزاد، یله و رها از تمام تعلقات روشنفکری، دینی و سنتی، در موضعگیری سیاسیاش از جریان روشنفکری مرسوم و متعارف آن زمان فاصله گرفت و به روحانیت نزدیک شد. آزاد اندیشی بالاتر از این؟ کدام یک از روشنفکران ما جرات کردهاند این سیر را طی کنند. وقتی کسی از آن جایگاه و آن شرایط فکری توانسته خودش را به این نقطه برساند، طبیعتا از طرف نظام مستقر مورد اقبال قرار میگیرد.
من معترض این اقبال نیستم اما حرفم این است که چرا این اقبال فقط از یک جنبه جلال صورت گرفته. یک بعدی است، در بعضی جاها صادقانه نیست و به همین دلیل هم پس زده میشود.
در بین روشنفکران آل احمد نزدیکترین کاراکتر به انقلاب و نظام است. این اقبال از این جهت منطقی و طبیعی است. نظام بین روشنفکران به کسی مثل جلال نیاز داشت. وقتی جلال به این سمت آمد، با استقبال شدید مواجه شد.
دارید حرف مرا تایید میکنید. چون به جلال نیاز داریم او را به نفع خودمان خرج میکنیم نه چون واقعا او را قبول داریم. اینجا است که میگویم این اقبال گاهی صادقانه نیست. ما بر آن بخشی از جلال که نیازمان را برآورده میکند تاکید میکنیم و از کنار دیگر جنبههای شخصیتی و فکری او با سکوت میگذریم. این یعنی دیدن بخشی از جلال که به نفعمان است و ندیدن بخشهایی از او که به ضرر ما است. بخشهایی از وجود جلال که هیچ سنخیتی با اکنون ما ندارد. همانطور که با روشنفکران هیچ سنخیتی نداشت. شما قبول دارید که به اسم جلال جایزه ادبی 110 سکهای بگذارند ولی به هیچ کدام از معیارهای ادبی او برای بردن این جایزه قائل نباشند.
نفس اینکه چنین جایزهای را به اسم جلال بگذارند هیچ اشکالی ندارد. جلال در شرایطی به انقلاب پیوست که تمام روشنفکران علیه آن بودند. نظام جمهوری اسلامی به عنوان وارث انقلاب از بخشی از آثار و افکار جلال منتفع شد. قطعا برکات جلال به این نظام رسیده. بسیاری از شاگردان و تربیتشدگان مکتب جلال جز کارگذاران نظاماند.
مسابقهای برگزار میشود که در آن بیشتر از اینکه بار ادبی و ارزش هنری آثار ملاک باشد، بار ایدئولوژیک آثار ملاک ارزیابی است. با این شیوه ادبیات، از ادبیات تهی میشود و به سمتی دیگر میرود و این کار دارد به اسم جلال انجام میشود. به نظر شما این کار برازنده آل احمد است؟ آل احمدی که منصف بود و اگر قرار بود درباره اثری داوری کند، آخرین فاکتوری که در نظر میگرفت بار ایدئولوژیک آن بود. یعنی ضعف یک اثر ادبی را به دلیل بار ایدئولوژیکاش نادیده نمیگرفت.
آل احمد از جنبه فکری و ایدئولوژیک به پیدایش این نظام و انقلاب خدمت بزرگی کرده، طبیعی است نظامی که برآمده از بخش از آرا و اندیشهها و تلاشهای آل احمد است، خود را وامدار او بداند و این احساس دین ممکن است به اشکال مختلف ظهور و بروز پیدا کند؛ برگزاری مسابقه و جایزه ادبی- هنری یا نامگذاری بزرگراه در مقابل خدمتی که جلال کرده بود، چیزی نیست. در مورد انقلاب آرا آل احمد بسیار شبیه به آرا امام خمینی بود. جلال هم مثل امام اصلا معتقد به مبارزات مسلحانه، زدن و کشتن نبود. معتقد بود همین که مردم آگاه باشند و بیایند وسط خیابان برای سرنگونی نظام پهلوی کافی است. امام هم میگفت: اگر مردم بیایند وسط خیابان شاه خواهد رفت و لزومی ندارد جنگ مسلحانه راه بیفتد. نظام خود را وامدار آل احمد میداند به همین دلیل خودش را مکلف به تکریم او میداند و این امر اصلا به این معنا نیست که اگر جلال زنده بود هرآنچه که در نظام میگذشت را تایید میکرد. جلال 10 سال قبل از انقلاب فوت کرد.
آل احمدی که ما از طریق کتابهایش میشناسیم نه با قرائت رسمی جور درمیآید نه با قرائت روشنفکران از او نسبتی دارد. آنها سنگی بر گوری را نمیخوانند، اینها هم به خسی در میقات توجه نمیکنند. هر دو طرف دارند آل احمد را در همان دو خط، تعریفی که از شیخ فضلالله داده، محدود میکنند. این طرف این تعریف را عامل پیروزی خود میداند، به همین دلیل جلال را میستاید. طرف دیگر این تعریف را عامل بدبختی و به حاشیه رفتن خود میداند و بنابراین دشمن قسم خورده جلال شده. تکلیف آل احمد واقعی چه میشود؟
به نظر من آل احمد واقعی آل احمد در خدمت و خیانت روشنفکران است. هر کسی بر اساس آخرین گام زندگیاش شناخته میشود. ما نمیتوانیم نیتخوانی و پیشگویی کنیم که اگر آل احمد الان زنده بود چهطور فکر میکرد. آل احمد وقتی مرد، مانیفستاش کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران بود معدل فکری آل احمد معدلی است که او را به جریان روشنفکری متعادل و شناخته شده منتسب نمیکند. اندیشههای سیاسیاش او را از روشنفکران جدا میکرد و به جریانی که بعدها انقلاب را سامان داد، نزدیک کرد. آن دو خط قضاوت جلال درباره شیخ فضلالله اصلا مهم نیست. آخرین گام جلال در خدمت و خیانت روشنفکران بود. نظام نسبت به آل احمد احساس دین میکند و میخواهد به این شکل دیناش را ادا کند. هر پدیدهای نسبت به علت محدثه خودش علاقهمند است. طبیعی است که نظامی که برآمده از آن انقلاب است، با کسی که زمینه ساز انقلاب بودهاند، احساس قرابت کند و بخواهد بزرگراه و جایزه به ناماش ثبت کند. این کار خوبی است و هیچ اشکالی ندارد.
من میگویم چهرهای که از جلال ترسیم شده، با حقیقت او نسبتی ندارد. این مساله با رجوع به آثار جلال روشنتر میشود. جلال به سفر حج هم که برود، خسی در میقات هم که بنویسد، بیریا حرفاش را میزند. یک بار صبح زود بیدار میشود، زن زیبایی را میبیند و مینویسد حالا میفهمم سحرخیز باش تا کامروا باشی یعنی چه. اساسا قرائت جلال از زندگی با قرائت کسانی که الان سنگش را به سینه میزنند متفاوت بود.
آقا شمس میگفت: من هیچ وقت ادعا نکردهام که جلال اهل انگشتر عقیق انداختن، عمل به مستحبات و نماز شب خواندن بود. جلال تئوری بازگشت به خویش را پرو بال داد. به نظر من شریعتی هم تا حدی از جلال متاثر بود. در مقابل خیلیها متاثر از افکار تودهای و چپ، بازگشت به خویشتن را قبول نداشتند. چون معتقد بودند انسان موجودی است در حال تحول و به همین دلیل دائما در حال از خودبیگانگی است. در این شرایط بازگشت به خویش معنای ندارد. وقتی میگویی بازگشت به خویش منظورت را کدام خویش است؟ خویش شانزده سالگی، بیست و شش سالگی، 46 سالگی؟ کدام خویش؟ مخالفان تئوری بازگشت به خویش حرفشان این بود...
به طور طبیعی هر انسان، هر پدیده اجتماعی و هر مکتبی نسبت به علل موجده خود احساس تعلق میکند و همچنان برای بقای خویش از آنها کمک میگیرد و از آن طرف نسبت به عوامل غیر موجده و آسیب دهنده خودش احساس سنخیت نمیکند. لذا خیابان به اسم احمد شاملو نمیکند و جایزه هم به او نمیدهد.
ما هرچه این بحث را ادامه بدهیم فایدهای ندارد و به جایی نمیرسیم. فقط اجازه بدهید این نکته را بگویم که آل احمد را نمیتوان در یک تئوری سیاسی خلاصه کرد. آل احمد مجموعهای از خیلی چیزهاست. از نقد نقاشی، تئاتر و داستان گرفته تا فعالیت سیاسی و اجتماعی. آل احمد وسعت مشرب داشت. آل احمد یک انسان بود با همه تناقضات و همه چیزهایی که او را انسان میکرد. انسان به معنای موجودی که در مرز میان فرشته و حیوان قرار دارد. نمیشود یک انسان را با همه پیچیدگیهای وجودیاش در یک اندیشه سیاسی تقلیل داد.
من این حرف را قبول دارم ولی توجه کنید که آل احمد دائما در حال دگردیسی و نو شدن بود. واپسین گام او در ساحت خودانتقادی و خودتخریبی، کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران بود. جلال آنجا چه گفت؟
شما چرا جلال سنگی بر گوری را نمیبینید؟ جلال سنگی بر گوری آدمی است صریح و صاف که هیچ مرز عرفی را نمیشناسد.
ولی آخرش رسید به خدمت در خدمت و خیانت روشنفکران، و این باارزش است.
من هیچوقت جلال اینطوری ارزشگذاری نمیکنم. به نظر من هر دوی این آثار باارزشاند. جلال یکی از اینها نیست. هر دوی اینهاست. در خدمت و خیانت روشنفکران هم کامل دیده نمیشود. جایی که امام خمینی اعتراض میکند به اینکه چرا معلم زن سر کلاس مرد میرود و معلم مرد سر کلاس درس زنها. جلال بدون ترس و با صراحت مخالفتش را با امام اعلام میکند. چرا اینها را نادیده میگیرند.
این کتاب یک معدلی دارد، غربزدگی هم یک معدلی دارد. ممکن است در این کتابها چیزی بگوید که من و شما نپسندیم. معدل کل کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران عامل طرد جلال شد. بعد از آن هیچ کتافروشی، آثار او را پشت ویترینش نگذاشت. این کتاب عامل تغذیه مبارزان مسلمان قبل از انقلاب بود. میدانید که این کتاب اجازه چاپ پیدا نکرد. یک نسخهاش پیش آقا شمس بود. آقای خاتمی و سیداحمد آقای خمینی قبل از انقلاب این کتاب را از آقا شمس گرفتند و به شکل پلیکپی چاپ کردند. برای اینکه از نظر دینی هم کارشان درست باشد، رفتند پیش آقای خامنهای استفتاء کردند. ایشان خوانده بود و گفته بود بسیار کتاب خوبی است. در خدمت و خیانت روشنفکران تا قبل از انقلاب ممنوعالانتشار بود. وقتی اواخر حکومت شاه یک آزادیهای گولزنکی داده شد، انتشارات خوارزمی این کتاب را با تقطیع چاپ کرد. نسخهای که الان نشر فردوس منتشر کرده نسخه کامل آن است...
در مورد کتاب خودتان هم کمی بحث کنیم. از نظر خودتان این کتاب جای خالی هم دارد؟ بعد از انتشار کتاب چیزی باقی نمانده بود که فکر کنید کاش به آن هم میپرداختید؟
وقتی کتاب خاطرات یک نفر را گردآوری میکنید، محدود میشوید به خاطرات او. آن شخص ممکن است در مورد بعضی مسائل حرفی برای گفتن نداشته باشد. این کتاب در کنار کاستیهایش محاسنی دارد. یکی اینکه حجم گسترده و زیادی از ناگفتههایی که در آن بیان شده است، ناگفتههایی است از جنس خاطرات و اطلاعات دست اول خانوادگی که توسط یکی از نزدیکترین افراد خانواده به آل احمد بیان شده. در این کتاب بسیار تلاش شده که داوری نشود و صرفا خاطرات گفته شوند. بعضی جاها هم که این اتفاق افتاده به این امر برمیگردد که در جامعه اختلاف نظر و دعوای گستردهای در مورد جلال وجود دارد. اینجا خاطرهگو ناچار بوده بگوید این حرف که فلان جا در مورد جلال میزنند درست نیست. در این کتاب به ندرت تحلیل صورت گرفته. هر جا هم تحلیلی انجام شده به نفع جریان روشنفکری است.
نکته دیگری که از محاسن این کار به حساب میآید این است که در این کتاب سعی شده به نقاط موثر بر زندگی آل احمد نزدیک شود و آنها را روشن کند. نکته بعدی این است که در مورد فراز و فرود زندگی آقا شمس از زبان خواهر زادهاش اطلاعات دست اولی منتشر شده. تا قبل از این کار زندگی آقا شمس درست تحلیل نشده بود و این کار اول است. نمیگویم در مورد آقا شمس، من بهطور با آقای دانایی موافقم. من با آقا شمس رفت و آمد داشتم و در مورد بعضی چیزها نظر دیگری دارم. من اسناد خودم را در اختیار آقای دانایی قرار دادم. با این حال نظر نهایی نظر ایشان بود. نکته آخر اینکه حجم زیادی از تصاویر و اسناد منتشر نشده بود، من هم آنها را انتشار دادم.
بعد از انتشار کتاب خاطرات جدیدی به دستمان رسید که در چاپ دوم اینها را اضافه خواهم کرد. در چاپ اول نواقصی وجود دارد که ما را ناچار به تغییراتی در چاپ دوم میکند. یکی اینکه کیفیت چینش اسناد اینجا خیلی رضایتبخش نیست و در این کار کاستیها و سهلانگاریهایی دیده میشود که باید رفع شوند. علاوه بر این بعد از انتشار این کتاب، یادداشتهای جلال پیدا شد و الان اصل دفترها دست آقای دانایی است. نکته دیگر این است که خانه جلال با حاشیههای فراوان به شهرداری فروخته شده و این حاشیهها همچنان ادامه دارد. به هر حال این مسائل میطلبد که یک بخش تازه به کتاب اضافه شود. از همه اینها گذشته راوی، خاطرات دیگری را از جلال به یاد آورده که باید در جلد بعدی اضافه شوند. در این رابطه چند کتاب دیگر هم در راه است؛ یکی اسناد خانوادگی آل احمد که مربوط به پدر، برادر و برادرزادههاست و نزد آقای دانایی است.
کتاب دیگر یادداشتهای جلال است و کار بعدی هم یادداشتهای سیمینخانم است که بعد از آماده شدن و انتشار یادداشتهای جلال، کارهایش انجام خواهد شد و به چاپ خواهد رسید.