آلن دوباتن در مقالهای در گاردین نوشت: هرکه میخواهد اعتبار فکری خود را با یک حرکت خدشهدار کند فقط کافیست یک کار ساده انجام دهد: اعتراف به خواندن کتابهای خودیاری.
به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: هیچ ژانری به این اندازه دستمایهٔ تمسخر قرار نگرفته است و دلیلش نیز آشکار است. اکثر کتابهای خودیاری را پراحساسترین و چربزبانترین آمریکاییها نوشتهاند. به خوانندگانشان وعدهٔ حیات ابدی و ثروتهای افسانهای و گریز از تمام زوایای کثیف انسانبودن میدهند، آن هم در سیصد صفحه موعظهٔ بیمحابا تکراری و خوشبینانه، با نگاهی از بالا. جای تعجب نیست که گمان ناگفتهٔ نخبگان فرهنگی این است که فقط افراد بهراستی ابله اینها را میخوانند.
نظر بقیه چیست؟ چنین پنداشته میشود که لازم نیست زندگی را با دروس و آموزههایی به پیش برد. غریزی و شهودی میتوان انجامش داد. بههرحال، فقط کافیست از والدینتان استقلال یابید، شغلی پیدا کنید که تاحدودی رضایتبخش باشد، وارد یک رابطه شوید، شاید چند فرزند بزرگ کنید، شاهد آغاز مرگومیر در نسل والدینتان و نهایتاً نسل خودتان شوید تا روزی که یک بیماری مرگبار به جان امحا و احشایتان بیافتد و بهآرامی راهی گور شوید، در تابوت را ببندند و کارتان با این امر بدیهی زندگی تمام شود.
اما بسیاری از ما احتمالاً در خلوت اذعان داریم که زیستن به آن سادگی هم نیست و شاید داشتن یک نقشهٔ راه مفید واقع شود. به مدت دو هزار سال در تاریخ غرب، بیشتر فلسفه خودیاری بود. باستانیان زبردستترین بودند. اپیکور سیصد کتاب خودیاری نوشت تقریباً در تمام زمینهها ازجمله در باب عشق و در باب عدالت و در باب زندگی بشر. سنکا، فیلسوف رواقی، مجلداتی نوشت که به رومیان توصیه میکرد چگونه با خشم کنار بیایند (هنوز هم در باب خشم بس خواندنیست). بیراه نیست اگر تأملات مارکوس آئورلیوس را یکی از بهترین آثار خودیاری بدانیم، همانقدر مربوط به کسی که در مواجه با سقوطی اقتصادی است که مربوط به فروپاشی یک امپراتوری است.
مسیحیت نیز در این مسیر ادامه داد، با راهنماییهای پرفروشی مانند اقتدا به مسیح از توماس آ کمپیس. پس دلیل افت تدریجی منزلت کتابهای خودیاری که تا به امروز ادامه دارد چیست؟ شکلگیری نظام دانشگاهی مدرن یک کاتالیزور اساسی در این جریان بود که در میانهٔ قرن نوزدهم میلادی کارفرمای اصلی فیلسوفان و روشنفکران شد و کار آنها را نه براساس فایده و قدرت تسکینشان بلکه برمبنای ارائهٔ فکتهای صحیح پاداش داد. از آنجاست که وسواس به دقت و همزمان غفلت از کارایی آغاز شد. ایدهٔ فیلسوف یا تاریخدان شدن بهمنظور دستیابی به دانایی (فرضی کاملاً طبیعی برای نیاکان ما) جلوهای بهشدت آرمانگرایانه و خام یافت.
این همراه شد با سکولاریزاسیون روزافزون جامعه که تأکید داشت انسان مدرن با تکیهٔ صرف بر عقل سلیم و یک حسابدار خوب و یک پزشک همدل و ایمانی کامل به علم میتواند از پس امور مربوط به مرگ و زندگی بربیاید. قرار نبود شهروندان آینده به دروسی در باب آرامش یا رهایی از اضطراب نیاز داشته باشند؛ و چنین شد که عرصهٔ خودیاری جولانگاه گونههای کنجکاوی شد که امروز در آن جولان میدهند: افرادی که جامهای نو به پیام مسیحیت میدهند، چنین که به ما بشارت بهشت مالی میدهد اگر به خودمان باور داشته باشیم، ایمان داشته باشیم، سخت کار کنیم و ناامید نشویم. یا سایرینی که کموبیش با بودیسم و روانکاوی یا تائویسم۲ آشنایی دارند.
خوشبینی شدید نقطهٔ اشتراک این فعالان مدرن است. این گمان جدی را دارند که بهترین راه برای خوشحال کردن کسی این است که به او بگوییم که همهچیز خوب خواهد شد. بهتمامی از روحیهٔ پیشینیان اصیلترشان بریدهاند که میدانستند سریعترین راه برای این که حال کسی را خوب کنیم این است که به او بگوییم اوضاع چنان بد است که حتی فکرش را هم نمیتواند بکند و شاید بسیار بدتر از آن. یا همانطور که سنکا به زیبایی گفته است «چه لزومیست بر بخشهایی از زندگی بگرییم؟ تمام آن گریستنیست».
برای اینکه کمی وضعیت را اصلاح کنم، اخیراً مجموعهای از شش کتاب خودیاری را ویراستهام که بلندپروازیهای فکری مستحکمی دارند و نویسندگانشان متخصصان این حوزهها هستند، حوزههایی همچون کار و سلامت عاطفی و فناوری و پول و کنشگری سیاسی. لحن این کتابها یاریرسان، ولی واقعگرایانه است. خبری از جدیت و موعظه نیست. من هم مجلد کوچکی دربارهٔ روابط جنسی نوشتهام با توصیههایی در باب ناتوانی جنسی و اعتیاد به روابط جنسی و بیوفایی و سایر مسائل.
فرهنگی که نقشی برای راهنمایی و کتابهای خودیاری قائل است، در این زمان باقیمانده، شانس این را دارد که حداقل یکی دو اشتباه کمتر از نسل پیش مرتکب شود.