رامی گابریل در مقالهای در ایان نوشت: «دو خطای سرویس!» ... «اوت!» من که معمولاً مردی آرامم، راکتم را با نفرت به حصار سبزرنگ زمین تنیس میکوبم... امان از این عذاب تنیس.
به گزارش ترجمان علوم انسانی در ادامه این مطلب آمده است: با حالتی غمزده و اندوهگین به حریف پرغرور و شکستناپذیرم نزدیک میشوم تا به نشانۀ تبریک بهمناسبت یک پیروزی آسان دیگر با او دست بدهم. شاید این بار دلش به حالم میسوزد که، هنگام خشککردن عرقش با حوله، رمز موفقیتش را برایم فاش میکند: از خیلی وقت پیش کتابهای خودیاری تنیس میخوانَد و «از آن زمان تاکنون هیچ ستی را نباخته است». احساس خشم شدیدی به من دست میدهد: انگار دوپینگ کرده بود، اما با فکر و ایده.
من هیچوقت سراغ کتابهایی نمیروم که مدعی کمک به کسانی هستند که با خواندن چنین کتابهایی میخواهند به خودشان کمک کنند. ببخشید که لحنی گوشهگیرانه دارم، اما من که دکترای روانشناسی و کلاسهایی پر از دانشجویان کارشناسی (باید بگویم بیحال) دارم، بههیچوجه کتاب خودیاری نخواهم خواند؛ این دست کتابها... کمی از سطح من پایینترند.
دست کم آن روز عصر در راه برگشت به خانه اینطور فکر میکردم اما، پس از باخت دوباره در تعطیلات آخر هفتۀ بعد، نظرم اندکی تغییر کرد: اگر این کتابهای خودیاری تنیس پرفروشاند، آیا احتمال دارد همۀ بازیکنانی هم که در لیگ باشگاه محلی شکستم میدهند آنها را خوانده باشند؟ نه، امکان ندارد – آیا همۀ خوانندگان کتابهای خودیاری در کالیفرنیا زندگی نمیکنند، جایی که انرژی «چی» خود را آزاد میکنند و دانۀ «چیا» میخورند؟ اعضای باشگاه تنیس از احساسات خود حرف نمیزنند – بعید است به چنین مهملاتی توجه کنند.
پس از چهارمین باخت پیدرپی با امتیاز ۰-۶ بود که سوار ماشینم شدم و یکراست به یک فروشگاه کتاب دست دوم رفتم و همرنگ جماعت شدم. اسم من دکتر گابریل است. من از کتاب خودیاری استفاده کردم.
فرد از کجا تشخیص میدهد که چیزی در زندگیاش کارگر نمیافتد؟ و همین فرد چگونه بهترین راه را برای حل این مسئله برمیگزیند؟ در عصر حاضر سکولار، گزینههای بیشماری پیش روی ما قرار دارد، از سنتهای (مذهبی) حکمت باستان و بروشورهای کامروایی جنبش معنویت «عصر نو» گرفته تا کتابهای علمی روانشناسی عامه بهقلم روانشناسان موثق. در ظاهر این سه مسیر بسیار متفاوت به نظر میرسند، ولی آیا هر سه اشکال مختلفی از تفکر ماواری طبیعی نیستند؟
وقتی پژوهشگران مغز و فلاسفۀ تحلیلی از فضای عمومی جدا میافتند و ادبیات ژورنالی پیچیده و عمدتاً غامضی در پیش میگیرند، بیم آن میرود که وظیفۀ دانایان را شارلاتانها و عوامفریبان، یا به عبارت دیگر، نویسندگان کتابهای خودیاری بر عهده بگیرند. دنیای «دانش» بین دو بخش تقسیم شده است، دانشگاهی که روح (یا اهمیت عاشقشدن) را تصدیق نمیکند و صنعت چاپ و نشری که هر چیزی را که مایۀ تسلی هیجانی است و باعث فروش کتاب میشود عرضه میکند. این دو حوزۀ متمایز چشماندازهای متفاوتی برای کنترل ارائه میکنند: روانشناسی آکادمیک شبیه پرومته [در اسطورههای یونانی]است، میخواهد وضع بشر را بر اساس حقیقتجویی عقلی و تجربی توضیح بدهد، درحالیکه الگوی روانشناسی عامه نارسیس است و آیینهایی موهوم ارائه میدهد که متکی به قدرت بهظاهر نامحدود خویشتناند.
من به سراغ کتابهای خودیاری تنیس رفتم، چون نگران کارایی خود در بازی بودم. دست آخر، حتی نمیدانستم اصلاً چرا چنین سرگرمی زجرآوری را دنبال میکنم. البته میدانستم که روش بازیام اشکال دارد (عجب کشفی!) و میخواستم باور کنم که راهی برای اصلاح آن هست. در پی حکمت بودم و باور داشتم که با خرید این کتابها راهی برای یاری رساندن به خودم خواهم یافت. وقتی به راه رفته نگاه میکنم، فکر میکنم با ایمان به کنترلپذیری بازیام تا حدی توانستم کنترل آن را به دست بگیرم. احتمالاً رمز کار همین است.
بحث خودیاری (از جمله در روانشناسی عامه) به دستهای از کتب (غیر از سمینارها و ویدیوها) اختصاص دارد که راهبردهایی عملی و اخلاقی برای تغییر رفتار و عادتهای ذهنی ما ارائه میکنند. این نوع کتابها اصولی مطرح میکنند که، در صورت برخورداری از امید، ممارست و باور لازم، نویدِ کنترل ذهن را به ما میدهند، کاری که در نهایت به ما کمک میکند به آرزوهایمان برسیم. جنبش خودیاری، از خیلی جهات، استمرار سنت حکمت باستان – شاید هم جانشین معاصر آن - است. این کتابها با قصههایی شخصی، که به حکایتهای اخلاقی عمیق میمانند، الهامبخش و معلم میلیونها خواننده میشوند. از این حوزه فرمولهای مختلفی به دست میآوریم، هم تجویزی (باید در قرار اول از انگشت کردن در بینی پرهیز کنید) و هم توصیفی (ببینید تونی رابینز چقدر خوب است، او هرگز انگشت در بینیاش نمیکند). این فرمولها در عصر نشر پس از گلادوِل روزبهروز بیشتر از آمارهای سطحی و دست و پا شکسته استفاده میکنند تا داستانمان بیپایه و اساس نماند.
موضوعات پرتکرار در روانشناسی عامه چنین مواردی را در بر میگیرد: آرمانشهر بازتوانیِ درمانی، اهمیت مثبتاندیشی، دسترسیپذیری شادکامی و امکانپذیری ایجاد تحول در خویشتن (نمیدانم آیا از این صنعت به میراث ژان ژاک روسو حق امتیاز میرسد یا نه؟). به نظر میرسد هدف این حوزه آن است که آرزوهای دلخواه فرد – و البته حالتی نشئهآور و پایدار از شادکامی – را به طرزی معجزهآسا محقق کند. من و همکارم، شان ویکتوری، ۴۰ کتاب خودیاری پرفروش در آمریکا را با تمرکز روی کتابهای منتشر شده از سال ۲۰۰۱ به بعد بررسی کردیم، دورههای قبلی را استیون استارکر در کتاب اندرزگویی در سوپرمارکت (۲۰۰۲) بهخوبی پوشش داده است. اگر بخواهیم بر پایۀ راهنمایی این فهرست پرفروش نظری جامع بدهیم، آرزوهای ما گرد اهدافی مثل کارآمدتر شدن، عاشق شدن و کرور کرور پول درآوردن میچرخند.
نقد چنین ژانری، چه از طرف روانشناسان علمی مانند من باشد و چه طنزپردازان نوجوان و دلزده، همواره شامل ایرادهایی مثل این بوده که کتابهای خودیاری اعتبار بیرونی ندارند و نقش تفاوتهای فردی را در کاربرد راهکارهای مطرحشدۀ عمومی نادیده میگیرند. نمونۀ آشکار این سوءاستفاده از جهل و امید را در کتابهای خودیاری حوزۀ درمان و رژیم غذایی میبینیم. بااینحال، این صنعت فقط در آمریکا به صنعتی ۱۱ میلیارد دلاری تبدیل شده است. باید آن را جدی بگیریم.
البته رجوع به کلام مکتوب برای راهنمایی پدیدۀ جدیدی نیست: نوشتههای باستانی در باب «خودیاری» مانند «دفتر دائو دِه جینگ»، «منتخبات کنفوسیوس»، «بهاگاواد گیتا»، «تأملات مارکوس آئورلیوس» و کتب مقدس منابع حکمت جامع و موثقی به نظر میرسند. این کتابها هم دستورالعملهای اخلاقی در خود دارند، هم توصیفهایی متافیزیکی دربارۀ مبدا و سرنوشت حیات ارائه میکنند؛ در واقع، حکمت باستان به مثابۀ عالم اخلاقی انتقالپذیر در قالب کتاب بود. موضوع پیامهایشان وضع بشر است: نیاز وجودی، روانشناختی و هیجانی ما به امید و حس هدفمندی و اختیار.
پس تعجبی ندارد که روانشناسی عامه در اواسط قرن بیستم در آمریکا محبوبیت و برجستگی یافت. با کمرنگ شدن نقش سنتهای حکمت نهادینه (از جمله مسیحیت) در فرهنگ ما و رونقگرفتن کیهانشناسیهایِ جایگزین که از تلفیق و تطبیق سنتهای بومی و جهانی به وجود میآمدند، روانشناسی عامه کمکم نقشی را که از قدیم در دست شخصیتهای دانای جوامع محلی بود به خود اختصاص داد.
خودیاری نیز مانند سنتهای حکمت باستان به تفکر ماواری طبیعی متکی است؛ برای مثال، به قدرت شگرف افکار خودتان یا باور به اینکه کائنات آرزوی شما را میشنود. حتی تازهترین کتابهای خودیاری همین کار را میکنند، هرچند با ادعاهای تجربی بیشماری وانمود میکنند بهواسطۀ دادههای تردیدناپذیر از خودشیفتگی و خرافه فراتر میروند. همین روانشناسی عامۀ علمی میکوشد تا در کتابهایی با عناوین بهظاهر ساده به ما بیاموزد چگونه ذهنیت خودمان را به سکوت برسانیم تا وقتی احساس سقلمه خوردن میکنیم برای چشم بر هم زدن، دچار خفگی نشویم. بههرحال، همانطور که در عناوین دیگر کتابهای خودیاری میبینیم، تناقض انتخاب یعنی، پس از خواندن کتابهای نویسندگانی با درجۀ دکترا، باید به طور اتفاقی به خوشبختی بخوریم و احساس فوق عالی بودن کنیم.
روانشناسی عامه حامل این پیام است که میتوان با ارادۀ آزادِ خویشتنِ توانا در کنار تشویق مداوم به تمرین خوشبینیِ امیدبخش و شکست یأس و ناامیدی بر موانع فائق آمد؛ در مجموع، تصویری از فرهنگ فردگرایانه و حتی خودشیفتگی در آمریکای معاصر. بنابراین، تفاوت بین انواع کتابهای روانشناسی عامه ممکن است بحثی فرعی باشد در مقایسه با هدف انگیزشی که در همۀ آنها مشترک است، یعنی توانمندکردن افراد برای کسب مهارت بیشتر در کنترل ذهن و شغلشان. این کتابها در همۀ موارد منحصراً بر نقش فرد در دستیابی به تسلط بر نفس تأکید میورزند و نقش همۀ عوامل دیگر مانند فقر، اختلاف خانوادگی یا محرومیت سیاسی را در سرنوشت وی نادیده میگیرند.
من، در کسوت یک محقق، یاد گرفتم که چشمپوشی از جنبههای تجربی، مانند فکتها، تاریخ و آمار، رفتاری خرافهگرایانه است؛ این کار یعنی نادیده گرفتن ابزارهای تحلیلی عصر جدید که با زحمت و سختکوشی به دست آمدهاند و بازگشت به دوران تفکر ماواری طبیعی. شاید ارتباطات غیرمنطقی که با امید و برآورده شدن آرزوها عجین شده است بخشی از وضع طبیعی انسان باشد، اما در محافل دانشگاهی جوهر کار را توجیه عقلانی تشکیل میدهد.
در کاوش کتابهای خودیاری، تصمیم گرفتم این پرسش را عمیقتر بررسی کنیم که زیر موضوعات روانشناسی عامه چه کمکی به نیازهای ما میکنند؟ هریک از این موضوعات تفاوتهای ظریفی با دیگری دارد. هدف کتابهای خودیاری با موضوع کسبوکار یافتن راهی برای سازگار کردن روابط حرفهای با بلندپروازیهای مالی است. کتابهای خودیاری با موضوع عشق به ما در روابط صمیمی کمک میکنند و، در کنار آن، مرهم امیدی میشوند برای پایان دادن به تنهایی در قالب اسطورهای ملی در باب عشق رمانتیک.
جنبش معنویت عصر نو پاسخی است به نیاز به اسطورههای متافیزیکی برای معنا و امید بخشیدن به زندگی روزمره. هدف کتابهای خودیاری انگیزشی حراست از اعتماد به نفس شخص در دل ناامنیهای ناشی از فشارهای اجتماعی و اقتصادی است. معمولاً روانشناسی عامۀ علمی توصیههای درمانی مشابهی برای عشق، کسبوکار و عزت نفس ارائه میکند – هرچند ما باید به این خاطر به حرفهای این نویسندگان گوش بدهیم که دانشمندند و از داده استفاده میکنند، نه اینکه حرفهایشان را چشمبسته بپذیریم، چون معنویت بالایی دارند (مانند دیپاک چوپرا [پزشک آمریکایی هندیالاصل و مروج طب روحانی]) یا مردانهاند (مثل تونی رابینز) یا اپرا وینفری را میشناسند (مثل فیل مکگراو).
هر دسته از کتابها نیازهای متفاوتی را برآورده میکنند: کتابهای کسبوکار مانند بیداری غول درون (۱۹۹۱) اثر تونی رابنیز یا به انجام رساندن کارها (۲۰۰۱) نوشتۀ دیوید آلن الگویی توصیف میکنند برای موفقیت فرد از راه سازماندهی تلاشها و هدایت شغلی او به نحوی کارآمد در راستای رسیدن به موفقیت مالی. در این میان، کتابهایی که به موضوع روابط عاشقانه میپردازند، مانند مردان مریخی، زنان ونوسی (۱۹۹۲) اثر جان گرِی و هوش عشقی (۲۰۰۶) اثر فیل مکگراو، احساسات و هیجاناتی را بررسی میکنند که در رابطههای نزدیک پدید میآیند و از ناامنیهای شخصی میگویند که باعث میشوند تنها بمانیم (و ناچار به ترک رابطه شویم).
از طرف دیگر، کتابهای معنویت عصر نو، مانند چهار میثاق (۱۹۹۷) اثر دون میگوئل روئیز یا نیروی حال (۱۹۹۹) نوشتۀ اکهارت تُلی، بهصراحت کسانی را مخاطب قرار میدهند که به عقاید مذهبی تعصبآمیز خود که از کودکی با آنها بزرگ شدهاند پشت کردهاند، اما همچنان نیازمند باور به چیزی و جامعهای از باورمندان هستند. مباحث انگیزشی، که نمونۀ آن را در رهایی (۲۰۱۳) اثر جول اوستین و زندگی خدادادی (۲۰۰۲) نوشتۀ بروس ویلکینسون میبینیم، ارزشهای سنتی مسیحیت را با جاهطلبیهای مالیِ کتابهای کسبوکار تلفیق میکند (بنا به دلایلی، این ژانر از سال ۲۰۰۱ به بعد رونق بیشتری یافت).
ادعاهای عرفانی که معمولاً در کتابهای انگیزشی و عصر نویی مطرح میشوند تلفیقی است از اخلاقیات یهودی-مسیحی و سناریوهای زندگی پس از مرگ در آیین هندو؛ استادان بسیار، زندگیهای بسیار (۱۹۸۸) اثر برایان وایس نمونۀ روشنی از این نوع کتابهاست. برخی ادعاها، که گفته میشود از شرق یا آیین بودا یا هندو گرفته شدهاند، بر اثربخشی انتشار آرزوهای خود در جهان هستی تأکید میورزند، مثلاً در کتاب راز (۲۰۰۶) اثر روندا بایرن و کتاب اسرار (۲۰۰۴) اثر دیپاک چوپرا. اندیشههای متافیزیکی که در روانشناسی عامه مطرح میشوند – خواه بهصراحت در هفت قانون معنوی موفقیت (۱۹۹۴) نوشتۀ چوپرا و خواه به صورت تلویحی در چهار میثاق روئیز – گونهای موضع فلسفی آرمانگرایانه میگیرند، مثلاً میگویند ذهن نیرومندتر از ماده است.
حکمتِ روانشناسی عامه سه اصل کلیشهای دارد: قدرت فکر وجود دارد، عادتهایی اثربخش برای سازماندهی ذهنی وجود دارند و در کتاب خودیاری فوایدی برای بهرهمندی هست. شاید، همانند مجموعۀ باستانی ریگودا به زبان سانسکریت، آیینها یا افسونخوانیها خودشان نمود عینی حکمتاند. با راهاندازی یک نظام – خواه «راز» باشد یا «تائو» - باور در اعمال ما نمود مییابد و بنابراین در چارچوب همین سنت جهانیِ رسیدن به حس کنترل از راه تجلی باورها در اندیشهها و اعمال آیینی است که روانشناسی عامه جایگاه خود را حفظ میکند.
در واقع، باور به قدرت فکر ادعایی آرمانگرایانه است از این نظر که تفکر کنشگرانه چگونه میتواند از راه برقراری تماس بین فرد و نیروهای نهایی، مانند کائنات، خداوند، زندگیهای گذشته، استعداد شگرف، عشق، کارما [بازتاب کردار شخص]، افسون، سطوح جدید هستی یا، بهبیان ساده، ماهیت حقیقی واقعیت، دنیا را تغییر دهد. به این ترتیب، تجویزها و دستورالعملها بهطورکلی حاصل مجموعهای تلفیقی است از انسانهای دانا، از بودا گرفته تا آبراهام لینکلن (و بهتازگی، استیو جابز) یا الهامات زندگی گذشته، حکمت «شرق»، معجزات، ایمان ناب و تحولات روشنگر در درک ما از جهان اطراف خود. برای مثال، کتاب آموزش تنیس من با صبغۀ مکتب ذن – بازی درونی تنیس (۱۹۷۴) اثر تیموتی گالوِی – زمان زیادی صرف توضیح این نکته میکند که چگونه باید از عوارض نامحسوسِ فکر، بهویژه میل فرد به قضاوت دربارۀ ضربههای خودش، در امان ماند تا بخشهای عمیقتر خویشتن امکان یابند آزادانه تنیس ذن بازی بکنند.
دومین پیام روانشناسی عامه این است که عادتهای مؤثر سازماندهی میتوانند در توانمندسازی خویشتن، اثرگذاری بر دیگران، حرکت به سوی موفقیتها، مدیریت زمان، بهبود شرایط زندگی، پول درآوردن و شخصیتسازی به شما کمک کنند. مثلاً راهبردهای عملیِ شبهبودایی و پروتستانی در اصول اقتصادی سفت و سختِ مبتنی بر انرژیهای ذهنی، که در ادبیات کسبوکار به کار میروند، زیاد مطرح میشوند و نمونۀ آن را در آثار محبوب قدیمی زیاد میبینیم، آثاری مانند آیین دوستیابی (۱۹۳۶) نوشتۀ دیل کارنگی و هفت عادت مردمان مؤثر (۱۹۸۹) بهقلم استفان کاوی. در این کتابها بر خود فرد، بهویژه بر وجود عنصری در درون هر فرد که معمولاً «ناخودآگاه» یا «روح» مینامند، تأکید میشود که منبع نامرئیِ قدرت خلاقانه است، منبعی که میتوان با تمرینهای فکری خاص مهارش کرد.
همۀ این عادتها مستلزم ممارست، پشتکار، اطمینان، کوشش شناختی و، گاهی هم، ایمان به الهامات رهبری انگیزهبخش و نیز مستلزم پیوستن (دست کم به صورت مالی) به جامعۀ مریدان چنین رهبری (معمولاً مرد) هستند. همانند نخستین پیام، در اینجا نیز عنصر کامروایی و برآورده شدن آرزوها مشهود است: یعنی باور فرد به سازماندهی عادتها و انجام آیینهای سازماندهی به کنترل ذهن خواهد انجامید. مثلاً، کتاب مشهوری دربارۀ تنیس خواندم – پیروزی زشت (۱۹۹۳) نوشتۀ برَد گیلبرت – که نهتنها توصیههایی میدهد دربارۀ اینکه هنگام کسب امتیازهای مهم و بین ستها به چه چیزی فکر کنیم، بلکه فصلی را هم به تشریح وسواسگونۀ اهمیت بستن کیف تنیس با نوار و جوراب اضافی اختصاص داده است.
پیام سوم، دربارۀ ارزش تمرینهای درمانی، بر این نکته تأکید میکند که باور چگونه اعتماد به نفس فرد را بالا میبرد، در مدیریت حس مظلومیت به او یاری میرساند و در وی حس توانمندی میآفریند. در اینجا تمرکز روی خود فرد است و دعوت به سیر و سلوکی برای کشف خود که «زندگیتان را متحول» خواهد کرد. این پیام میخواهد در ذهن خواننده چنین باوری بکارد که برای درمان زخمهای احساسی راهبردهای خطاناپذیری وجود دارند. گسترهای از روشهای پیچیده و غامض ارائه شده است، از جمله مهارتهای خاص مدیتیشن، یادگیری روش ترک عادتهای بد ذهنی، درمان به روش «جیغهای اولیه»، به یاد آوردن زندگی گذشته و تجربۀ لحظاتی از مکاشفۀ متعالی دربارۀ شخصیت و زخمهای روانی خودمان.
روانشناسی عامۀ علمی متکی به روش تجربی است، که از راه مصاحبه با دانشمندان – مانند در یک چشم به هم زدن (۲۰۰۵) نوشتۀ مالکوم گلادول – یا انبوهی از آزمایشهای روانشناختی – مثلاً در کتاب تفکر، سریع و آهسته (۲۰۱۱) نوشتۀ دانیل کانمن – به تأیید و تقویت ادعاهای مؤلف میپردازد. این شیوهها، بیش از هر چیز دیگر، مستلزم اعتماد به درمانگر یا روانشناس و روش کار او هستند. من با کتابهای پرفروشی دربارۀ بازی تنیس مواجه شدم که نویسندههایشان از کسانی میگویند که با آموزش کتاب به موفقیت رسیدهاند. شاید نفس باور به وجود راهحل، دست کم از نظر روانی، مهمتر از موفق بودن یا نبودن تکنیکی خاص در عمل باشد. تعجبی ندارد که، در هرم سلسلهمراتب نیازهای مزلو، نیاز به امنیت (در اینجا، باور به اینکه راهحلی هست) مقدم بر نیاز به خودشکوفایی است.
با بررسی کتابهای قدیمی خودیاری دستورهای زیادی یافتم در باب اینکه چگونه زندگی روانی خود را با هدف تبدیل شدن به شخصی سازگار مدیریت کنیم و باورهای خود را با شیوههای رفتاری جدید در راستای هدفی بزرگتر همسو سازیم. همانطور که کتابهای برهمایی باستانی برای سامان دادن به جهان فرایندهایی آیینی دیکته میکنند، روانشناسی عامه نیز با آموزشهای خود باعث شد من بر افکار و اعمال خود احساس تسلط بیشتری داشته باشم؛ از طریق تمرینهای درمانی («هر اتفاقی افتاد تمرکز خود را از دست ندهید») و تشریح متافیزیکی («وقتی به این فکر میکنید که چرا ضربهای را از دست دادید، جریان روان را با جدا کردن ذهن از بدن خراب میکنید).
ادعای بزرگ این است که شخص میتواند امیدها و رویاهای خود را بهسادگی با فکر کردن به تحقق چنین آرزوهایی برآورده کند – امیدها و رویاهایی که به شکل فرصتهای شغلی، شریک رابطۀ رمانتیک، آرامش روحی، آرام کردن شیاطین امیال و ساده کردن زندگی نمود عینی مییابند. به نظر من، این مثل تفکر ماواری طبیعی است. با این حال، تفکر ماواری طبیعی ممکن است ارزشی داشته باشد. اما آیا این روش میتواند کاری از پیش ببرد؟
شاید روانشناسی عامه در اصل با فال قهوه یا گوش دادن به نصیحت واعظ دانا یکی باشد. اگر موفقیت را روشی برای از بین بردن شکاف بین آرزوها و ناکامیها بدانیم، آنگاه میتواند مفید و کارساز باشد. بسیاری معتقدند اصول و راهبردهای عملی که هستۀ فلسفی و اخلاقی کتابهای خودیاری را تشکیل میدهند پاسخگوی نیاز به حس امید و قدرت و اختیار نسبت به ضعفها و کمبودهایی هستند که فرد در خود سراغ دارد. اگر هدف از آیین مذهبی تصدیق باورهای فرد از طریق برآورده کردن همان هیجاناتی باشد که محرک باورند، پس بحث خودیاری از بقایای تفکر مذهبی است و باور، در حقیقت، موتور محرکۀ تفکر ماورای طبیعی است. درواقع، خودیاری و مذهب نهتنها نقشهایی مشابه باور و حالتهای آیینی ایفا میکنند، بلکه فرایندهای ذهنی عمومی، مانند هیجانات، نیازهای اجتماعی و احساس بازداری، را نیز به کار میگیرند.
تفکر ماواری طبیعی ممکن است زمانی مفید باشد که با مسئلهای متافیزیکی روبرو باشید، اما اگر مشکلتان کمبود تلاش، راهنمایی، آموزش، قوۀ تخیل و... باشد، آنگاه تفکر ماواری طبیعی در بیشتر موارد، حتی در بهترین حالت، بیفایده خواهد بود. در نهایت، سودمندی روانشناسی عامه ممکن است در حد یک دارونما باشد که مویّد و فراهمکنندۀ شیوههایی برای عملیکردن باورهای خواننده است؛ از این منظر، روانشناسی عامه همان خوددرمانی روحی مختص دوران ماست. میدانیم که وقتی حیوانات در شرایط آزمایشگاهی در وضعیت درماندگی قرار میگیرند، دست به فعالیتهایی میزنند که به نظر میرسد با جایزه یا جدول زمانی مرتبطند. آنها این رفتار جنبی را بهعنوان روشی برای مدیریت اضطرابشان در پیش میگیرند.
روش ارزیابی ما از زندگی خودمان و روشهایی که برای چارهجویی به کار میگیریم کاملاً هماهنگ هستند؛ شکل پرسش پاسخ خود را نیز دارد. حقیقت مذهب از نظر مؤمنان در کلام خداوند است، اما حقیقتِ مکتوبات خودیاری سنتی در یافتن امیال خویشتن و ارضای آنهاست. موج جدید روانشناسی عامۀ علمی همان نوا را با سازی متفاوت مینوازد: پیامهای اصلی در این حوزه همواره عبارتند از قدرت فکر، اهمیت سازماندهی و اعتبار پیامآور. امروزه حقیقت با جزئیات و داده همراه است؛ جای خداوند را جهان فیزیکی گرفته که علوم طبیعی میتواند در کارش دست ببرد و اکنون خویشتن همان «طبیعت انسان» است که همگی ناگزیر در حصارش گرفتار شدهایم. شاید این خودیاری نیست بلکه امید ما به ارزیابی درست از خودمان است که حول هستهای از تفکر ماواری طبیعی شکل میگیرد: این تفکر که اراده قویتر از جسم است.
وقتی دوباره پا به زمین بازی گذاشتم، سرم پر بود از نکتههای حکیمانه دربارۀ تنیس («درمورد اشتباهات خود قضاوت نکن»، «توپ تنیس باید تمام دنیای تو باشد»، «از ضعف حریف استفاده کن») و من برای پیروزی یک امتیاز کم داشتم. کاش میتوانستم بگویم میل موهوم من به بردن سرویس با موفقیت در جهان پخش میشود یا میتوانم جریان بازی را تماشا کنم بیآنکه از نظر هیجانی درگیر باشم. اما چنین چیزی حقیقت نداشت. واقعیت این است که شاید دربارۀ روانشناسی بازیکن حریف بصیرت کسب کردهام، بهخصوص اگر او نیز همان کتابی را خوانده باشد که من خواندهام، اما بازی خود من همان نقصهای آزاردهنده و رفعنشدنی همیشگی را داشت. بیپرده بگویم، ضربههایم محکم نبودند، هیچوقت مربی نداشتم و با دستگاه توپانداز کار نمیکنم. خلاصه اینکه: به اندازۀ کافی تمرین نمیکنم.
در حقیقت، بدون صرف وقت برای یادگیری مکانیک فیزیکی تنیس، هیچ شانسی نخواهم داشت، حتی اگر دالایی لاما باشم. اصول و مبانی اولیه همیشه مهمتر، و بنابراین وقتگیرتر و سختتر، از مؤلفههای تخصصیتر بوده است. شاید ما در آمریکا کمتر نیازمند کتابهای هیجانانگیز روانشناسی عامه باشیم که به تقویت تصور ما از قدرت خویشتن میانجامند و بیشتر به کتابهای راهنمای عملی خستهکننده و ملالآور نیاز داشته باشیم. درحالیکه پرومته آتش را از خدایان میدزدد، نارسیس به تصویر خود در آب خیره میشود، تصویری که هرلحظه بیشتر مسحورش میکند، اما در نهایت ناکامش میگذارد.