فارغ از قضاوت انتقادها به خاتمی، صرف انتقادها و حتی طرح عبور از خاتمی نشان میداد که همواره مطالبات اصلاحی بر نمایندههای اصلاحات فائق بوده است و دستِکم میان جامعه اصلاحطلب و اصلاحطلبانِ مرسوم رابطه مرید و مرادی حاکم نبوده است.
تردیدی در این گزاره نیست که اصلاحات از نظر مفهومی در یک جامعه دارای تفکر ازبینرفتنی نیست؛ چنانکه جنبش اصلاحی ایران بعد از تشکیل دولت-ملتهای کنونی را میتوان در نهضت مشروطه جستوجو کرد که عملا هم از حیث نظری و هم عملی ساختار حکمرانی در ایران را تغییر داد و حق انتخابکردن و انتخابشدن را برای مردم به رسمیت شناخت.
به گزارش شرق؛ هرچند مسیر مشروطه با چالشهای عمدهای از جمله به توپ بستهشدن مجلس شورای ملی مواجه شد، اما حتما مشروطه خواهی یا به تعبیری میل افزایش قدرت مردم در تصمیمگیری و ازبینرفتن تمرکز قدرت جای خود را در بستر سیاسی ایران باز کرد. حتی پیش از آن نیز اقدامات اصلاحی امیرکبیر مظهر میل به اصلاح بوده است؛ چنانکه برخی او را پیشگام اصلاحطلبی میدانند. با این اوصاف بیتردید سرنوشت اصلاحات در ایران به یک انتخابات و رویکارآمدن این جناح و آن جناح محدود نمیشود.
حالا، اما با این مقدمه میشود به بررسی وضعیت کنونی اصلاحات پرداخت؛ اینکه آیا پایان اصلاحطلبان به معنای پایان اصلاحطلبی است یا خیر؟ آیا آنهایی که از سال ۷۶ تا کنون بهعنوان نمایندگان جریان اصلاحی شناخته میشدند، ولو سیدمحمد خاتمی میتوانند همچنان مدعی نمایندگی اصلاحات باشند؟ آیا اهداف آنها با خاستگاههای رفورمیستی مردم همخوان است یا نه؟ در حقیقت موضوع، پایان اصلاحطلبانِ مرسوم است و تغییر شکل اصلاحات و رفتن به قالبی نوین و گفتمانی تازه یا آنکه اصلاحطلبان از هر طیف و گروه همچنان میتوانند اعتماد عمومی نسبت به خود را فراهم کنند.
پاسخ به این پرسش را باید از دو منظر بررسی کرد؛ نخست وجه تاریخی و دوم وجه عینیِ کنونی. اگر ریشه نهضت اصلاحی اخیر را از سال ۷۶ در نظر بگیریم، به دلیل انتقادهای گسترده اجتماعی به سیاستهای بسته هاشمیرفسنجانی مطالبات توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی در صدر خواستههای طبقه متوسط قرار گرفت و بعد از آنکه سیدمحمد خاتمی همین شعارها را مطرح کرد، به نوعی جامعه همراه او شد و همانطور که خود نیروهای اصلاحطلب میگویند اصلا انتظار پیروزی خاتمی نمیرفت، اما مردم برمبنای همراستابودن خواستههایشان با شعارهای خاتمی، از او فاتح انتخابات ساختند.
خاتمی حتما در آن مقطع نمایندگی اصلاحات در جامعه را برعهده داشت، اما برخلاف عنوان رهبر اصلاحات، او هیچگاه مصون از انتقاد جامعه نبود؛ چه بعد از حوادث کوی دانشگاه و چه متعاقب مواضعش بعد از ردصلاحیت گسترده نامزدهای نمایندگی مجلس هفتم.
فارغ از قضاوت انتقادها به خاتمی، صرف انتقادها و حتی طرح عبور از خاتمی نشان میداد که همواره مطالبات اصلاحی بر نمایندههای اصلاحات فائق بوده است و دستِکم میان جامعه اصلاحطلب و اصلاحطلبانِ مرسوم رابطه مرید و مرادی حاکم نبوده است. البته این رابطه کاملا سینوسی جلو رفت و فرازوفرودهای زیادی را به خود دید؛ مثلا در سال ۸۸ جامعهای که خواستار اصلاح وضعیت بهیادگارمانده چهار سال دولت احمدینژاد بود، اصلاحطلبان را نماینده واقعی خود دانست و کوشید که در دهمین انتخابات ریاستجمهوری نامزد اصلاحطلبان، یعنی میرحسین موسوی، پیروز شود که به هر دلیلی چنین نشد.
در سال ۹۲ هم همچنان این اعتماد وجود داشت تا جایی که مردمِ اصلاحطلب به تصمیم غیرمتعارف اصلاحطلبان مبنیبر حمایت از یک نامزد غیراصلاحطلب به نام حسن روحانی تن دادند. در مجلس دهم هم همین اتفاق رخ داد، اما مشخصا بعد از آغاز دور دوم روحانی این شرایط قدری تغییر کرد، زیرا از یکسو خواستههای جامعه دیگر بحثهای سیاسی نبود و حالا موضوع معیشت اولویت همه مردم، ولو آنهایی که تا دیروز خواستههایی مانند توسعه سیاسی را دنبال میکردند، شد و از سوی دیگر، اصلاحطلبان هم با سکوت، تساهل و تسامح خود نشان دادند حضور در قدرت و عدم پرداخت هزینه مهمتر از نگاه مخاطبان جبهه اصلاحات است.
اکنون و بعد از انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ که مشخص شد مردم پای این اصلاحطلبان مرسوم به میدان نمیآیند باید پرسید که آیا دوران نمایندگی اجتماعی اصلاحطلبان تمام شده است یا میتوان گفت که مردم بازهم با همین اصلاحطلبان، اصلاحات را دنبال میکنند؟
آذر منصوری، فعال سیاسی اصلاحطلب، باور دارد که ضروری است اصلاحطلبان در گفتمان خود طوری بازنگری کنند که مردم پذیرای آن باشند. او در گفتگو با «ایلنا» گفت: «اثربخشی نهادهای انتخابی با تکیه بر حداقلها عملا بعد از اعتراضات دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ به نقطه پایان خود رسیده است و دیگر اصلاحطلبان هم اگر همه توان خود را بسیج کنند، نمیتوانند نسبتی بین مطالبات و خواست بدنه اجتماعی خود و صندوقهای رأی برقرار کنند. هرچند ممکن است همچنان بعد از انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ عدهای استدلال کنند که باید به همین حداقلها اکتفا کرد، اما مسئله این است که این حداقلها باید بر نوع سیاستگذاریهای کلان کشور اثرگذار باشد که متأسفانه نیست.
آن شهروندی که میخواهد رأی بدهد و ما او را دعوت به مشارکت در انتخابات میکنیم، از ما سؤال میکند که رأیدادن یا رأیندادن من چه تأثیری بر سرنوشت امروز و آینده من و فرزندانم دارد؟ چه تأثیری بر آینده امروز و فردای ایران دارد و ما باید بتوانیم او را متقاعد کنیم. به نظرم این یعنی شکلگرفتن معنا و مفهوم انتخابات.
با این رویهای که شورای نگهبان در پیش گرفته، عملا هم انتخابات دیگر معنا و مفهوم خود را از دست داده است و هم بیش از این از دست اصلاحطلبان با رویکرد انتخاباتمحور برای تأثیرگذاری بر مناسبات قدرت و سیاستگذاریها کاری برنمیآید. مسئله این رویکرد و نوع سیاستورزی است که چه در قالب جبهه یا نهاد اجماعساز باشد و چه احزاب عضو آن، راه به جایی نخواهد برد و اصلاحطلبان باید طرحی نو دراندازند».
او ادامه داد: «گفتمان اصلاحات باید به گونهای بازسازی شود که اکثریت جامعه باور کنند که اصلاحات و اصلاحطلبان نماینده شایستهای برای پیگیری مطالبات آنها هستند. در شرایطی که نزدیک به ۵۸ درصد مردم به نوعی به گزینههای موجود در انتخابات نه گفتند، یعنی ایران امروز از انواع شکافها و گسستهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رنج میبرد و انتخابات با وضع موجود نمیتواند نسبتی با این شکافها برقرار کند. اصلاحطلبان دقیقا باید نسبت خود را با این گسستها روشن کنند و برای حل آن با همراهشدن با مردم، به حاکمیت پیشنهاد بدهند.
در این صورت میتوان امیدوار بود که کانون قدرت اصلاحطلبان که مردم هستند با آنها همراه شده و در بزنگاههای انتخابات برای شکلگیری معنا و مفهوم انتخابات اثربخشی بیشتری داشته باشند؛ در غیر این صورت اینکه دست روی دست بگذارند و تصور کنند که در بزنگاه انتخابات میتوانند مردم را با خود همراه کنند، یک تصور باطل است. به عنوان مثال در شرایطی که مردم خورستان با بحران کمآبی مواجهند دقیقا اصلاحطلبان باید موضع خود را با این اعتراضات روشن کنند.
موضوع اول اعتراض است و موضوع دوم مسئله و دلیل اعتراض است و سومین موضوع، راهحلها یا «چه باید کرد؟» است. این فقط یک نمونه از اعتراضاتی است که با توجه به بحرانها و گسستهای امروز ایران پس از انتخابات ۱۴۰۰ شاهد آن هستیم و همانطور که پس از آبان ۹۸ گفتیم در صورت ادامه گسستها احتمال وقوع آن در هر نقطهای از ایران امروز ممکن است وجود داشته باشد».
ناصر قوامی هم در گفتگو با «مثلثآنلاین» میگوید: «من باور دارم امروز بیش از ۸۰ درصد مردم پشتسر اصلاحات هستند، اما راههای آنها فرق میکند. در انتخابات ریاستجمهوری حدود ۵۲ درصد شرکت نکردند و با احتساب آرای باطله میتوان گفت که حدود ۵۵ درصد مردم رأی ندادند. به نظر من آنهایی که رأی ندادند خواهان اصلاح هستند، اما مهم است که چه نوع اصلاحی؟ آنها میخواهند اصلاحات کاربردی باشد و واقعیت این است که میگویند اصلاحطلبان موجود نمیتوانند نماینده اصلاحاتِ مورد درخواست جامعه باشند».
بههرروی تقریبا همه اصلاحطلبان باور دارند که باید در گفتمان اصلاحات بازنگری اساسی شود، اما همانطور که پیشتر گفته شد، این بازنگری باید براساس واقعیتهای جامعه باشد و اگر اصلاحطلبان باز هم بخواهند با ملاحظات سیاسی واقعیتهای اجتماعی را به حاشیه ببرند، حتما نمیتوانند دیگر بار نمایندگی اصلاحات در ایران را برعهده بگیرند؛ هرچند با وجود گفتمانسازی هم باید دید که آیا برای اعتمادسازی دیر شده است یا خیر؟