جنبش اصلاحات در ایران سابقهای بسیار طولانی دارد تا حدی که برخی میرزا محمدتقیخان فراهانی یا همان امیرکبیر را پیشگام اصلاحات در ایران میدانند؛ اما همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که نهضت مشروطه، نقطه عطفی در مسیر اصلاحاتِ ایران محسوب میشود؛ چه در ابعاد نظری با محوریت مقیدکردن قدرت و چه در حوزه مطالبات اجرائی که بیشتر بر بحث توسعه تمرکز داشت؛ به بیان دیگر در تاریخ معاصر هیچگاه نبوده است که اصلاحات در متن و بطن سیاستورزی در ایران وجود نداشته باشد و مردم نیز در ادوار مختلف و به انحای گوناگون خواستار اصلاح دموکراتیک امور بودهاند که متأخرترین آن پیدایی جنبش اصلاحات در میانه دهه ۷۰ و با رویکارآمدن دولت سیدمحمد خاتمی است.
به گزارش شرق، اصلاحطلبان در گذر این ۲۴ سال توانستند تحولات مهمی را در مناسبات سیاسی به وجود آورند؛ اما شاید مهمتر از همه اینها جلب اعتماد عمومی اکثریت ملت باشد؛ اصلاحطلبان بیش از دو دهه نمایندگی بخش کثیری از مردم را برعهده داشتند و توانستند موجهای اجتماعی مهمی را به وجود آورند؛ اما گویا وضعیت جبهه اصلاحات در شرایط کنونی دیگر مانند سابق نیست و اصلاحطلبان درگیر مشکلات عدیدهای شدهاند و مردم نیز برخلاف گذشته از مقوله سیاستورزی فاصله گرفتهاند و بهنوعی دلزدگی سیاسی بر آنها عارض شده که نخستین ترکش چنین شرایطی بر پیکره جبهه اصلاحات وارد آمده است؛ زیرا اصلاحطلبان هیچگاه بدون میلِ مردم برای مشارکت سیاسی عملا کاری از پیش نبردهاند.
به تعبیر دیگر اصلاحطلبان از یک سو با کاهش شدید سرمایه اجتماعی خود مواجهاند و از سوی دیگر مسیر سیاستورزی برای آنها چندان ساده نیست و محدودیتهای بسیاری در ورودشان به قدرت رسمی دیده میشود. حالا چند پرسش به وجود میآید؛ اولا جبهه اصلاحات چگونه میتواند بار دیگر اعتماد عمومی را به دست آورد، ثانیا اصلاحطلبان باید با چه گفتمانی با مردم دردمند امروزی سخن بگویند، ثالثا مسیر ورود دوباره به قدرت سیاسی چگونه هموار میشود و در نهایت اگر همه اینها محقق نشد و اصلاحات نتوانست بار دیگر جای خود را در سیاست عمومی و رسمی باز کند، فردای اصلاحات چگونه روزی است؟
برای بررسی تمام این مسائل ساعتی را با آذر منصوری سخنگوی جبهه اصلاحات ایران و قائممقام حزب اتحاد ملت، به گفتگو نشستیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
شرایط اصلاحطلبان بعد از دو انتخابات اخیر مجلس و ریاستجمهوری قدری پیچیده به نظر میرسد؛ از یک سو به نظر میرسد که مسیرهای سیاسی برای ظهور دوباره اصلاحطلبان در عالم سیاستِ رسمی پرمانع است و از سوی دیگر سرمایه اجتماعی جبهه اصلاحات کاهش یافته است. در شرایط کنونی وضعیت جبهه اصلاحات را چطور ارزیابی میکنید؟
آنچه در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ رخ داد و جایگاهی که از نهاد انتخاباتی نزد مردم به تصویر کشیده شد، زمینه مخدوششدن انتخابات در میان بخشهایی از مردم را فراهم کرد؛ به نحوی که سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان میان آنچه برگزارکنندگان انتخابات انجام دادند، با مطالبات خود، پیوند معناداری ندیدند.
به هر حال محدودکردن دایره انتخاب مردم و ایجاد محدودیت برای سیاستورزیِ انتخاباتمحور وضعیتی را به وجود آورد که مردم میلی به شرکت در انتخابات نداشتند. در این شرایط قاعدتا اصلاحطلبان باید بر برگزاری انتخابات آزاد و رقابتی تأکید کنند تا در آینده انتخابات معنای واقعی خود را به دست آورد و مردم هم احساس کنند رأی دادن یا ندادن هرکدام میتواند تأثیرات خود را در زندگیشان بگذارد.
در غیراینصورت و در صورت ادامه شیوهای که در انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ در پیش گرفته شد، ناامیدی مردم از امر سیاستورزی بیشتر میشود. اصلاحطلبان در مقطع کنونی باید تمام تلاش خود را به کار گیرند تا بر سیاستها و شیوه حکمرانی تأثیرگذار باشند.
اکنون که تمام نهادها و قوا یکدست شدهاند، اصلاحطلبان باید تمام آنچه در نهاد قدرت میگذرد و تمام عملکردها و تصمیمها را رصد کنند و بدون هرگونه حبوبغض، تحلیل و برداشت خود را به جامعه ارائه دهند. البته به نظر میرسد که یکدستی قوا برخلاف تصور رایج موجب شکاف میان جناح حاکم خواهد شد و احتمالا عملکرد دولت، مجلس و شوراها زمینه این شکاف را ایجاد میکند و البته این شکاف در بین پایگاه اجتماعی اصولگرایان هم به وجود میآید؛ بنابراین اصلاحطلبان در این شرایط، هم باید به نقد وضع موجود بپردازند و هم باب گفتگو را باز نگه دارند؛ زیرا از طریق گفتگو میتوانند خود را به جامعه نزدیکتر کنند.
متأسفانه در بخشهایی از اصلاحطلبان این نگاه وجود دارد که سیاستورزی محدود به پیروزی در انتخابات است و چنین نگاه مطلقاندیشانهای باعث شده است که پیوند ایشان با جامعه کمرنگ شود. لازم است اصلاحطلبان در پی ظرفیتسازی باشند و در شرایطی که راه بر سیاستورزی انتخاباتمحور محدود شده است، گفتگو با جامعه میتواند به اصلاحطلبان کمک کند و حالا وقت آن رسیده است که جامعه، کانون توجه اصلاحات باشد؛ بهویژه بعد از انتخابات ۱۴۰۰ این موضوع مطرح شد که اگر اصلاحطلبان نتوانند گپ خود با جامعه را پر کنند، بهتدریج سرمایه اجتماعی شان از دست میرود.
احیای سرمایه اجتماعی حتما با نوع سیاستورزی اصلاحطلبان تحققپذیر است؛ سیاستورزی مبتنی بر ارائه شیوه حکمرانی. باید الگویی متناسب با شرایط روز به مردم ارائه شود تا بتوان باز هم نمایندگی بدنه اصلی اجتماعی را به دست آورد. اکنون بخشی از جامعه تصور میکنند که مطالباتشان نادیده گرفته شده است و هیچیک از جریانهای سیاسی داخلی را هم بهعنوان نماینده خود فرض نمیکنند که چنین شرایطی، هم برای اصلاحطلبان و هم برای سایر جریانها میتواند بسیار آسیبزا و مخاطرهآمیز باشد و اگر جامعه در بلندمدت بر این تصور یعنی نداشتن هیچ نمایندهای در میان تصمیمسازان باقی بماند، احتمال نگرانیهایی وجود دارد.
برای همه اینها جبهه اصلاحات چه خواهد کرد؟ چندیپیش خبری منتشر شد که جبهه اصلاحات ایران فعالیتش برای مدت ششماه دیگر تمدید شده است. از آن خبر بیش از یکماه میگذرد، اما هیچ خبر تکمیلیای بیرون نیامد که مثلا قرار است در این ششماه چه اتفاقی رخ دهد و آیا اصلاحطلبان برای همین موضوعات درستی که شما هم اشاره کردید، برنامه خاصی دارند؟
جلسات جبهه اصلاحات ایران برگزار میشود و عمده وقت جلسات هم به آسیبشناسی آنچه در انتخابات ۱۴۰۰ گذشت، اختصاص مییابد. البته جبهه اصلاحات ایران درباره موضوعات روز اعم از مسائل افغانستان، طرح صیانت و... هم تحلیل و نظر خود را ارائه میدهد که در قالب بیانیه یا توییتهای سخنگوی جبهه منتشر میشود.
درحالحاضر مشغول ارزیابی و آسیبشناسی نقاط قوتوضعف اصلاحات هستیم و هماندیشی درباره اینکه چه باید کرد؟ تا پایان این ششماه -همانطورکه تاکنون نیز چنین بوده است- هر موضوعی که لازم باشد، اطلاعرسانی میشود و اگر احساس میشود که خبر زیادی از جبهه اصلاحات بیرون نمیآید، به دلیل آن است که عمده وقت، صرف آسیبشناسی میشود؛ درعینحال کمیتهها و مجمع عمومی جلسات منظم خود را برگزار میکنند.
در حوزه آسیبشناسی اصلاحات و انتخابات ۱۴۰۰ مشخصا چه دیدگاههایی مطرح میشود؟ به نظر اعضای جبهه اصلاحات ایران مهمترین نقطهضعف اصلاحطلبان در انتخابات اخیر چه بود؟ چه باید میکردند که نکردند و بالعکس؟
همانطورکه میدانید در بزنگاه هفته آخر انتخابات دو تصمیم بیرون آمد. مصوبه مجمع عمومی جبهه اصلاحات ایران این بود که بهدلیل ردصلاحیت گسترده نامزدهای اصلاحطلبان، جبهه اصلاحات نباید نامزدی معرفی کند، اما درعینحال احزاب را آزاد گذاشت که اگر میخواهند از نامزد دلخواه خود حمایت کنند. این وضعیت مجمع عمومی را به این فکر انداخت که اساسا اتخاذ دو تصمیم در جمع ائتلافی، ماهیت ائتلاف را تحت تأثیر قرار میدهد.
تجربه انتخابات ۱۴۰۰ نشان داد که جریان اصلاحات باید در نوع تصمیمگیریاش تجدیدنظر کند. عمده بحثها حول این موارد میچرخند. موضوع بحث این روزها این است که نهاد جمعی اصلاحطلبان، هم درباره انتخابات و هم درباره مسائل دیگر باید به موضعی واحد برسد.
افزون بر این مسئله دیگری هم هست؛ اینکه اگر اصلاحطلبان بر برگزاری انتخابات واقعی تأکید نکنند و بر معیارهای درست انتخابات ایستادگی نکنند و اگر قرار باشد همین روندی که در دو انتخابات مجلس ۹۸ و ریاستجمهوری ۱۴۰۰ بود، در انتخابات ۱۴۰۲ هم جاری باشد و اصلاحطلبان باز هم تن به شرایط تحمیلی بدهند، در آن شرایط همین میزان سرمایه اجتماعی هم از بین میرود و اصلا خود جبهه زیر سؤال میرود؛ یعنی رسالت و مأموریت ما زیر سؤال میرود. این بحثها ادامه دارد و دبیرخانه جبهه درحال جمعآوری دیدگاههاست.
یکی از موضوعاتی که خاصه از زمان انتخابات مجلس در سال ۹۸ و عدم اقبال عمومی به انتخابات پدید آمد، جایگاه لیدری در جریان اصلاحات است. بههرحال همه دیدیم که سخن آقای خاتمی در سه انتخابات ۹۲، ۹۴ و ۹۶ و تکرارهای او سرنوشت انتخابات را تحتتأثیر گسترده قرار داد، اما در دو انتخابات اخیر او دیگر دارای نفوذ کلام سابق نبود. آیا آقای خاتمی در مسیر راهبری جبهه اصلاحات نقشی تازه ایفا خواهد کرد و همچنان لیدری در اصلاحات بر عهده آقای خاتمی خواهد بود و تمام تصمیمات جمعی در جبهه اصلاحات باید بعد از این هم به تأیید ایشان برسد یا آنکه به سمت تغییر لیدری شخصمحور به لیدری جمع نخبگانی میرویم؟
من با شناختی که از آقای خاتمی دارم، ایشان هیچگاه اصرار بر «تَکرار» در انتخابات نداشته و نظرش این بوده است که نهاد اصلاحات باید بتواند جایگاه لیدری را در خود احیا یا پیدا کند و ایشان همواره تأکید کرده است که لیدری در اصلاحات نباید قائم به شخص باشد. آقای خاتمی چه در زمان شورای عالی سیاستگذاری و چه جبهه اصلاحات ایران نظرش این بوده است که لیدری اصلاحات باید بتواند ساختار خودش را پیدا کند.
در تمام نهادهای اجماعساز اصلاحطلبان هم سعی شد که نقایص سابق اصلاح شود و جبهه بهگونهای احیا و بازسازی شود که نقدهای سابق از میان برود، اما باوجود تمام تلاشهایی که انجام شد، با مشاهده آنچه در دو انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ رقم خورد، میتوان گفت اصلاحات همچنان از فقدان رهبری سازمانیافته و نه قائم به فرد برای اخذ تصمیمات مهم تشکیلاتی رنج میبرد. دلیل هم تحلیل متفاوتی است که در مجموعه اصلاحات وجود دارد. دلیل دوم هم جایگاه احزاب در ایران است که کارکرد واقعی خود را ایفا نمیکنند.
اخیرا خبری منتشر شد مبنی بر احتمال تشکیل اتاق فکری با حضور آقایان خاتمی، ناطق، لاریجانی و روحانی. این خبر چقدر صحت داشت؟
جریان اصلاحات دارای وجوه مشترک گفتمانی میان احزابش است و اگر وجوه اشتراکی وجود نداشته باشد، اساسا فلسفه تشکیل و ادامه نهاد جمعی زیر سؤال میرود. تا اینجای کار ائتلافی که شما به آن اشاره کردید، تنها در حد ایده و طرح است و هیچ اقدامی برای اینکه بتواند این ائتلاف گسترده را ایجاد کند، رخ نداده، اما اکنون این مسئله هم مطرح است که باتوجه به انتخابات ۱۴۰۰ و محدودیتهایی که بر سر راه اصلاحطلبان قرار گرفت، آیا باز هم میشود با افراد و گروههایی خارج از دایره اصلاحات به توافق برسیم یا خیر؟ ایدههایی وجود دارد، اما هنوز این ایدهها محقق نشده است.
نظر خود شما فارغ از سِمتی که در جبهه اصلاحات دارید و بهعنوان یک فعال سیاسی چیست؟ آیا هنوز ائتلاف با اصولگرایان میانهرو میتواند برای جبهه اصلاحات مفید باشد؟
در همه دنیا بر مبنای موضوعات مختلف، جریانهای سیاسی میتوانند به اتفاق نظر برسند و اعلام موضع کنند. این شرایط، یعنی توافق بر سر یک موضوع خاص، متفاوت است از اخذ تصمیم تشکیلاتی و ارائه لیستهای انتخاباتی که منجر به تأثیرگذاری بر مناسبات قدرت میشود.
در سالهای ۹۲، ۹۴ و ۹۶ اصلاحطلبان به تصمیمی رسیدند که بودن دولت روحانی بهتر از نبودنش است؛ زیرا در آن شرایط با توجه به امکاناتی که وجود داشت، این تصمیم گرفته شد. در انتخابات مجلس ۹۴ نیز همین استدلال حاکم است و میبینیم که وجود مجلس دهم بهتر از مجلسی مانند مجلس فعلی بود؛ اما مشکل زمانی ایجاد شد که برای برخی این سیاست مقطعی به یک سیاست نهادینه تبدیل شد و سیاستورزی نیابتی انگار به یک سیاست ثابت بدل شد و حتی فعالیت احزاب اصلاحطلب و جایگاه جبهه اصلاحات را هم تحت تأثیر قرار داد.
تحلیلهای مختلفی درباره تصمیم اصلاحات در سالهای گذشته مبنی بر حمایت از نامزد و نامزدهای نیابتی وجود دارد؛ اما آنچه میشود بهصراحت گفت، این است که سیاست حمایت از نامزد نیابتی، در سال ۹۶ به پایان راه خود رسید و دیدیم که نوع عملکرد دولت آقای روحانی در دوره دوم، یعنی از سال ۹۶ به این سو، باعث ریزش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان شد. البته نباید از نظر دور داشت که خروج ترامپ از برجام، برای دولت دوم روحانی بسیار آسیبزا بود و فشار تندروها را در داخل نیز بر این دولت چند برابر کرد.
به هر حال به نظر من انتخابات ۱۴۰۰ نقطهعطفی برای اصلاحطلبان بود که دیگر نمیتوان بر سر حمایت از نامزد نیابتی به جمعبندی رسید. البته همچنان بر سر وجوه این موضوع بحث ادامه دارد؛ اما به نظر من نتیجه انتخابات اخیر باعث میشود دیگر مجموع اصلاحطلبان مجاب به تکرار حمایت از نامزدهای غیراصلاحطلب نشوند.
خانم منصوری، همانطور که در ابتدای بحث هم اشاره کردید، نگاه شما در دوگانه حضور در قدرت یا بازگشت به جامعه، به سمت جامعه است و البته حزب اتحاد ملت هم همین نگاه را دارد. اگر بپذیریم سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان کاهش شدید یافته است و برای احیای آن باید به جامعه بازگشت، اصلاحطلبان باید به کدام جامعه و با چه رویکردی بازگردند؟ سخن از ضرورت احیای اعتماد عمومی به اصلاحات بسیار رفته است، ولی دقیقا سازوکار اجرائیکردن این موضوع چیست؟
یکی از علتهای کاهش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان، این است که برخی بر این باور دامن زدند که کلا حضور در قدرت هم اصل است و هم هدف؛ یعنی اصلاحطلبان در انتخابات شرکت میکنند که در قدرت حضور داشته باشند و برای پیروزی در انتخابات هم هر کاری میکنند و با نیروهای خودشان و اگر نشد با هر نیروی دیگری ولو غیراصلاحطلبان، در انتخابات حاضر میشوند.
هنگاهی هم که نامزدهای نیابتی نتوانستند یا نخواستند مطالبات اصلاحطلبانه را برآورده کنند و از تأمین مطالبات عمومی نیز عاجز ماندند، این شائبه به وجود میآید که سامانههای جمعی اصلاحطلبان منجر به فرصتطلبیها و البته فرصتسوزیها میشود. دستکم جمعبندی نسبی حزب اتحاد این است که اگر اصلاحطلبان بخواهند به هر قیمتی در قدرت حضور داشته باشند، عملا از اصل اصلاحات جامعهمحور دور شدهاند.
هیچ جریانی نمیتواند منکر اهمیت انتخابات باشد و انتخابات، بهار سیاستورزی است و هیچ جریانی هم به انتخابات بیتفاوت نیست؛ اما باید از انتخابات بهعنوان یک فرصت برای سیاستورزی اصلاحطلبانه استفاده کرد، نه حضور در قدرت به هر قیمت.
از سوی دیگر، اگر احزاب اصلاحطلب نتوانند ارتباط خود را با گروههای اجتماعی تعمیق کنند و مطالبات آنها را درک و گفتمان تشکیلاتی خود را بر اساس مطالبات مردم تنظیم کنند، بازگشت به جامعه در حد حرف باقی میماند و اصلاحطلبان دیگر نمیتوانند در فضای سیاسی جریانساز باشند. به همین دلیل است که وقتی اصلاحطلبان نامزد یا نامزدهای شایسته خود را که مورد توجه مردم نیز قرار دارند، در انتخابات نداشته باشند، نباید به نامزدهایی که از فیلتر شورای نگهبان رد شدهاند، تن دهند تا مردم احساس نکنند انتخابات با هر شکل و شیوهای برای اصلاحطلبان صرفا ابزاری برای ورود به قدرت سیاسی است.
اصلاحطلبان در چنین شرایطی باید تمام ارکان نهادهای تصمیمساز را رصد کنند و نقد مبتنی بر واقعیت داشته باشند. علاوه بر این، اصلاحطلبان باید ضمن نقد وضع موجود، شیوه حکمرانی مورد پسند خود را ارائه داده و به جامعه اطمینان دهند که همه این کنشگریها، نه صرفا برای حضور در قدرت، بلکه برای اصلاح امور است تا در آن صورت بتوانند اعتماد عمومی را به دست بیاورند.
اگر همه اینها نشد، اصلاحات بار دیگر مورد پذیرش مردم قرار نگرفت و راه برای حضور دوباره اصلاحطلبان در سیاستورزی رسمی فراهم نشد، فردای اصلاحات چگونه میشود؟ به کدام سمت میرویم؟
من فکر میکنم اصلاحات مرز ماندگی و پیشگیری از ازهمگسیختگی یک جامعه است. در انتخابات ۹۸ هم این حرف را زدم و تأکید کردم ما باید بر اصلاح روشهای حکمرانی در کشور اصرار کنیم که اتفاقا اصرار بر این موضوع بزرگترین کمک به حکمرانی در کشور، حفظ تمامیت ارضی و حفظ همبستگی اجتماعی است. جامعهای که امید خود را از دست بدهد، دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست.
اساسا راز ماندگی یک جامعه، امید است و امید هم به وجود نمیآید مگر با اصلاحات. اگر اصلاحات از جامعه رخت بربندد و سیاستورزی اصلاحطلبانه نتواند به بقای خود ادامه دهد، شرایط بسیار بغرنج میشود و در کوتاهمدت شکافها و گسستهای بیشتری میان مردم و تصمیمسازان به وجود میآید و در بلندمدت ازهمگسیختگی اجتماعی پدیدار میشود. در نهایت میتوان گفت فردای بعد از اصلاحات بسیار نگرانکننده خواهد بود.