راه قهر برای حکومتها همواره آسانترین ولی پر هزینهترین گزینهها است. آسان است برای آنکه به سادگی محقق میشود، ابزارش را در اختیار دارند و راه کارکرد آن را میدانند. راه اقناع، اما پر پیچ و تاب است و بیشتر با ترغیب سر و کار دارد تا تهدید. راه قهر پرهزینه است برای آنکه ما از جان انسانها سخن میگوییم. هیچ هزینهای بالاتر از این وجود ندارد که جانی گرفته شود تا ثبات سیاسی به دستآید. هر جانی که گرفته میشود، جراحتی است بر روح و جسم تمام جامعه. به جایی نرویم که این جراحات به زخمی لاعلاج مبدل گردند.
بهروز قمری تبریزی، تاریخدان، جامعهشناس و استاد دانشگاه در روزنامه اعتماد نوشت: در بحبوحه انقلاب، این روایت منتسب به پیامبر، «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم»، زبانزد عام و خاص شده بود. این شهرت مدیون ترانهای بود که مرحوم فرهاد مهراد روی شعری از سیاوش کسرایی خوانده بود. با عنوان «وحدت»، این شعر، که در سال ۱۳۵۶ سروده شده بود، گویای آن تب و شوری بود که پایههای ظلم شاهنشاهی را در آن زمان به لرزه انداخته بود.
مرحوم سیاوش کسرایی شاعری متعهد بود که تمایلات سیاسیاش همگون با برنامهها و افکار حزب توده بود. روایتی که او از پیامبر نقل میکند استناد تاریخی ندارد. نزدیکترین روایتی که چنان مفهومی را تداعی میکند، روایتی است که محمد بن محمد شعیری در جامعالاخبار بدین شرح آورده است: «و قِیل: الْمُلْک یبْقى بِالْعدْلِ مع الْکفْرِ و لا یبْقى الْجوْرُ مع الْإِیمانِ» (فرمانروایی عادلانه کافران باقی میماند، اما فرمانروایی ظالمانه مومنان برقرار نخواهد ماند). این مفهوم برداشتی دقیق از مساله حکمرانی است، مسالهای که متفکران معاصر به انحای مختلف به آن پرداختهاند. حاکمیتها در تمام طول تاریخ.
به خصوص در دوران حکومتهای مدرن، بر پایه دو عنصر قهر و اقناع استوار بودهاند. اقناع آن چیزی است که فیلسوف بزرگ ایتالیایی آنتونیو گرامشی آن را «هژمونی» مینامد. این بدان معناست که حکومتی پابرجا خواهد بود که قدرت اقناعی داشته باشد، قدرتی که توسط آن بتواند ملت را متقاعد کند نماینده واقعی منافع و مصالح آنان است. حاکمیت باید توان آن را داشته باشد که ملت را به این باور برساند که خیرخواه و متضمن عدالت اجتماعی و حقوق آنان است. هیچ حاکمیتی به ابزار قهر رجوع نمیکند مگر آنکه هژمونی خود را در حال افول ببیند و احساس کند که مشروعیتش تهدید و قدرت اقناعیاش تحدید شده است.
این مفهوم را لوئی آلتوسر به یک تئوری جامع حکمرانی مدرن براساس آنچه او «دستگاه ایدئولوژیک حاکمیت» مینامد گسترش داد. البته او، مانند بسیاری دیگر از فلاسفه سیاسی، معتقد بود که این «دستگاه» (Apparatus) کارآمد است به دلیل آنکه همواره یک «دستگاه قهری» در پسِ پشت آن حضور دارد. این دو وجه حاکمیت، قهر و اقناع، در کنار هم قدرت سیاسی را تعریف میکنند. هر چه وزنه اقناع سنگینتر باشد، حکومتها با ثباتتر و مشروعترند، هرچه از ابزار قهر بیشتر استفاده کنند، شکاف میان دولتها و ملتها عمیقتر و حاکمیتشان شکنندهتر است. اینکه حاکمیتی از طریق اقناعی بقا یابد لزوما بدان معنا نیست که حکومتی عادلانه است.
در دنیای امروز حکومتهای زیادی هستند که در جوامع خود هژمونیک هستند، یعنی ملتشان معیارهای زندگی و ارزشهایی را که حاکمیت مبلغ آن است را میپذیرند، ولی این بدان معنا نیست که این حکومتها عادلانه هستند. بقا دارند، چون هژمونیک هستند، مثل حاکمیت در امریکا. به قول نواُم چامسکی، این پدیده، یعنی توان اقناعی حاکمیتی غیرعادلانه، تنها زمانی میسر است که ابزار «ساخت و تولید تمکین» (manufacturing consent) را دراختیار داشته باشند. مطبوعات، وسایل ارتباط جمعی و تمام نهادهایی که به گونهای فرد را قانع میکند که او به سیستم موجود وابسته است. فرد بقای خود را در تداوم سیستم موجود و در نهادهای آن میبیند. دکتر شریعتی هم این امر را به خوبی درک کرده بود.
وی در تشیع علوی و تشیع صفوی به صراحت میگوید که نظامهای اجتماعی از طریق نهادهایی بههم پیوسته مثل «حکومت، خانواده، زبان، بیمه، بانک، بازنشستگی، صندوق پسانداز و بلیت بختآزمایی» تداوم مییابند، ولی زمانی که این «دستگاه تولید تمکین» بحرانزده میشود و ارزشهایی که نهادینه شدهاند با چالش روبهرو میشوند، حکومتها به دستگاه قهری خود رجوع میکنند و ماهیت غیرعادلانه بودن خود را عیان میکنند. حکومتهای اقناعی میتوانند غیرعادلانه باشند ولی حکومتهای عادلانه نمیتوانند غیراقناعی و قهری باشند. اینگونه هم نیست که اعمال قهر لزوما به عدم ثبات حاکمیتها بینجامد. حکومتهای زیادی در تاریخ بشر بوده و هستند که سالهای سال با اعمال زور و با ابزار قهری به حاکمیت خویش تداوم بخشیدهاند..،
اما برخی میپندارند که تداوم قدرت سیاسی تجلی حقانیت آن است. حاکمیت ظلم هم میتواند پایدار باشد و هم مسلط، اما آیا این پایداری به لحاظ اخلاقی، تاریخی، انسانی، یا الهی موجه است؟ این دقیقا همان موضوعی بود که رهبر انقلاب در سخنرانی ۲۵ آذر ۱۳۵۷ خطاب به حکومت شاه بدان پرداخت: «ما فرض میکنیم که شاه خیلی هم مرد سالمی است، خیلی هم آدم سلیمی باشد، خیلی هم خدمتگزار به مردم باشد. خوب وقتی مردم خدمتگزاری را نخواستند، خوب او باید کنار برود.
ما فرض میکنیم که ایشان مصالح مملکت را ملاحظه کرده است، ایشان میخواهد آزادی بدهد، ایشان میخواهد مملکت را مستقل کند، ایشان میخواهد مملکت را به تمدنی نو برساند. همه اینها را ما فرض میکنیم صحیح است، او میخواهد چنین کارهایی را بکند، لیکن اهالی این مملکت میگویند که ما نمیخواهیم او سلطان ما باشد، سرنوشت اهالی مملکت با خودشان است. ما همچنین خدمتگزاری را نمیخواهیم، ایشان بروند کنار ما خودمان یک خدمتگزار دیگر را جای ایشان مینشانیم. ما فرض میکنیم که اگر او هم مثل انسانهای دیگر انسانیتی داشت، باز هم مردم این حق را داشتند که بگویند ما این خدمتگزار را، این انسان بسیار صالح خوب را که میخواهد مملکت را بهشت برین بکند، ما نمیخواهیم ایشان مملکت ما را بهشت برین بکند. آیا مردم حق ندارند این را بگویند؟ آیا حقوق بشر این نیست که هر بشری بتواند سرنوشت خود را خودش تعیین کند؟ مردم میخواهند سرنوشت خودشان را خودشان تعیین کنند» (صحیفه نور، جلد ۵، ۲۴۴-۲۴۵).
راه قهر برای حکومتها همواره آسانترین ولی پر هزینهترین گزینهها است. آسان است برای آنکه به سادگی محقق میشود، ابزارش را در اختیار دارند و راه کارکرد آن را میدانند. راه اقناع، اما پر پیچ و تاب است و بیشتر با ترغیب سر و کار دارد تا تهدید. برای انتخاب این گزینه، حکومتها باید در وهله اول به مشروعیت و حقانیت حاکمیت خود وثوق بلاشک داشته باشند، بدون آن به بردباری لازم برای رهبری و راهبری جامعه، و نه فقط سلطه بر آن، دست نخواهند یافت. پرهزینه است برای آنکه ما از جان انسانها سخن میگوییم. هیچ هزینهای بالاتر از این وجود ندارد که جانی گرفته شود و عمری کوتاه گردد تا ثبات سیاسی به دستآید. این سخن را باید بدون تبعیض گفت، هر جانی که گرفته میشود و هر نفسی که به آخر میرسد جراحتی است بر روح و جسم تمام جامعه. به جایی نرویم که این جراحات به زخمی لاعلاج مبدل گردند.