او از روزگاری میگوید که در هر پاساژ خیابان لالهزار و لالهزار نو حداقل ۱۵ کارگاه خیاطی وجود داشت: «از لالهزار پایین تا لالهزار بالا پر بود از پاساژهایی که کارگاههای خیاطی در آنها دایر شده بود. همه آنها هم همیشه مشتری داشتند و سرشان شلوغ بود. حالا اغلب آنها به انبار یا مغازههای الکتریکی تبدیل شده است. آنهایی هم که باقی ماندهاند فقط یک بخش از کارگاه را استفاده میکنند و قسمت دیگر آن را برای تأمین هزینههای خود به الکتریکیها اجاره دادهاند.»
خیابان «لالهزار» و «لالهزارنو» قبل از غرق شدن در مغازههای الکتریکی و لوسترفروشیها بهخصوص دهههای ۲۰ تا ۴۰ لوکسترین خیابان شهر بود و محل رفتوآمد آلامدها و جوانانی که میخواستند به روزترین و شیکترین لباسها را داشته باشند.
به گزارش همشهری آنلاین، حضور خیاطیهای متعدد در خیابانی که به شانزهلیزه طهران شهره بود، هر روز صبح پای خیلیها را برای سفارش و پرو لباس به این خیابان میکشاند. حالا بافت لالهزار تغییر کرده و دیگر خبر از مزونهای لباس معروف و آرایشگاهها و پارچهفروشیها نیست. اما هنوز در طبقههای بالای هر پاساژ میتوان یکی، دو کارگاه خیاطی را دید که مثل جزیرههای خالی از سکنه، از حضور مشتری و کارگران متعدد خالی است. البته همچنان چراغ این کارگاهها روشن است و تک و توک مشتریانی هستند که به این خیاطیها سر بزنند.
صاحب مزونها، واکسیهای خیابان لالهزار را صدا میزدند تا در مدتی که مشتری در کارگاه است کفشهایش را واکس بزنند و بیاورند. مزونهای خیاطی ۲ بخش مجزا از هم داشت؛ یکی فضای کارگاه که کارگران در آن مشغول دوخت ودوز بودند و دیگری اتاق پرو که مبله و شیک و مرتب بود و مشتریان در آن به انتظار آماده شدن لباس و پرو مینشستند. حالا اغلب خیاطیهای باقیمانده در لالهزار این دو فضا را یکی کردهاند یا یکی را اجاره دادهاند، چون دیگر به کارشان نمیآید. در گفتگو با چند نفر از خیاطهای قدیمی لالهزار خاطرات سالهای اوج این خیابان را بررسی کردهایم.
پشت میز کار ایستاده است و اتوی آهنی را روی پارچههایی که به هم کوک خوردهاند میکشد. اتو کشیدن که تمام میشود ۲ تکه پارچه دیگر را در دست میگیرد؛ انگشتانه و سوزن را برمیدارد و مشغول دوخت میشود. «رضا عربی» از کودکی خیاطی را با وردستی شروع کرده است. حالا خودش «اوستا» شده. کارگاهی که چند سالی میشود دیگر به هیچ شاگردی نیاز ندارد و خودش یکتنه تمام سفارشها را تحویل مشتری میدهد. او میگوید: «تا ۲۰، ۳۰ سال پیش اینجا رونق خیلی زیادی داشت. تمام مغازههای طبقه همکف پاساژها پارچهفروشی و طبقههای بالایی هر پاساژ پر بود از کارگاهها و مزونهای خیاطی که سفارشهای مشتریان را میدوختند. زمانی در همین کارگاه بیش از ۱۰ نفر کار میکردند، اما امروز آنقدر مشتری کم شده که هر کس به تنهایی میتواند این سفارشها را انجام دهد.»
او از روزگاری میگوید که در هر پاساژ خیابان لالهزار و لالهزار نو حداقل ۱۵ کارگاه خیاطی وجود داشت: «از لالهزار پایین تا لالهزار بالا پر بود از پاساژهایی که کارگاههای خیاطی در آنها دایر شده بود. همه آنها هم همیشه مشتری داشتند و سرشان شلوغ بود. حالا اغلب آنها به انبار یا مغازههای الکتریکی تبدیل شده است. آنهایی هم که باقی ماندهاند فقط یک بخش از کارگاه را استفاده میکنند و قسمت دیگر آن را برای تأمین هزینههای خود به الکتریکیها اجاره دادهاند.»
مغازههای الکتریکی از همان دهههای ۳۰ و ۴۰ در لالهزار پایین، بین میدان توپخانه و چهارراه مخبرالدوله به چشم میخوردند و لوازم برقی میفروختند. هیچکدام از خیاطها و مزوندارهای لالهزار فکرش را نمیکردند که روزگاری این خیابان به تصرف مغازههای الکتریکی درآید.
کارگاه خیاطیاش مثل دیگر کارگاههای باقیمانده از قدیم ۲ بخش تودرتو دارد. «محمد فیضآبادی» از دهه ۴۰ در لالهزار نو مشغول خیاطی است. او از روزهایی میگوید که این خیابان پر بود از مشتریانی که وضع مالی خیلی خوبی داشتند و حاضر بودند برای خرید یک دست لباس مبلغ زیادی بپردازند: «چون مشتریان اینجا همگی آدمهای طبقه مرفه جامعه بودند کارگران کارگاههای خیاطی و بقیه مغازهها مجبور بودند همیشه با ظاهری شیک و مرتب سر کار حاضر شوند. هر مزون و کارگاه خیاطی ۲ قسمت داشت؛ یکی کارگاه که محل دوخت و برش لباس بود. دیگری سالن کوچکی بود که ما به آن «اتاق» میگفتیم.
این اتاق مبله بود و تمیز و شیک نگه داشته میشد و مشتری برای سفارش یا پرو لباس به آنجا میرفت و مستقیم وارد کارگاه نمیشد.» حالا که لالهزار از آن روزها فاصله گرفته است کارگاه و اتاق برای خیاطها فرقی ندارد و خیلیها یکی از این ۲ بخش را فروخته یا اجاره دادهاند. فیضآبادی میگوید: «مشتریانی که به اینجا میآمدند افرادی دست به جیب و اغلب کارمند بودند. آن زمان دوخت یک دست کت و شلوار در لالهزار با خرید پارچه و اجرت دوخت حدود ۳ برابر قیمت خرید کت و شلوار حاضری تمام میشد. با اینحال خیلیها ترجیح میدادند به اینجا بیایند و پارچههای انگلیسی و آلمانی و بعدها پارچه مقدم بخرند و سفارش دوخت بدهند.»
هر خیاطی برای خود قیمتی داشت. البته خیلی از خیاطهای امروزی لالهزار معتقدند که دوختهای باکیفیت و برشهایتر و تمیز این خیاطها باعث میشد تا مشتریان خاص سراغ آنها را بگیرند و پول خوبی بابت دوخت لباس و بهخصوص کت و شلوار بدهند. فیضآبادی میگوید: «اغلب مشتریان خیاطی یزدی در این خیابان وزیران، نمایندگان مجلس، سفیران و وکیلها بودند. خیاطیهای آرامی و بروجردی هم مشتریان خاص زیادی داشتند. البته پول خوبی هم میگرفتند و هر کسی از مشتریان لالهزار نمیتوانست برای آنها سفارش ببرد.»
وی از رونق خیاطی در دهه ۴۰ میگوید که او و همسن و سالهای او را به سمت کارگاههای لالهزار کشاند و بعد از مدت کوتاهی به یک اوستاکار ماهر تبدیل کرد: «زمان ما رسم بود که بچهها بعد از ۱۰سالگی، هنر و حرفهای را یاد بگیرند. زمان ما خیاطی بین مردم وجهه خیلی خوبی داشت. ما هم عاشق این بودیم که خیاط شویم. خیاطها همیشه ظاهری آراسته و به منظم بودن و مرتب بودن شهرت داشتند. به همین دلیل من شغل خیاطی را انتخاب کردم.»
«شعبان آکو» با گچ مخصوص خیاطی خطوطی روی پارچه رسم میکند تا به موقع آنها را قیچی کند. او از روزهایی میگوید که کت و شلوار، تازه به بازار آمده بود و خیاطها خیلی به مدل این لباس و دوخت آن آشنا نبودند: «۲، ۳ مدل بیشتر نبود که آن را هم با اضافه و کم کردن جزئیات به مدلهای متفاوت تبدیل میکردیم. کت و شلوار لباس فرنگی بود و تا قبل از آمدن آن مردم آشنایی زیادی با لباسهای رسمی نداشتند. وقتی پوشیدن کت و شلوار در ادارهها اجباری شد مردم کمکم به پوشیدن کت و شلوار روی آوردند. خیاطها هر چند وقت یکبار به اتحادیه میرفتند و ژورنالهای جدید لباس و کت را به کارگاه میآوردند. خیلیها هم از همین خیابان لالهزار به خارج میرفتند و دورههای تخصصی میدیدند. این خیاطها از گرانترین خیاطهای لالهزار بودند که معمولاً اعیان و درباریها و وزیران و وکیلان مشتریان آنها بودند.»
آکو مشتری داشت که هر سال که از امریکا به ایران میآمد چند دست کت و شلوار برای خود میدوخت و با خود میبرد و میگفت که هزینه دوخت لباس شخصی در آنجا خیلی گران است. مشتریان این خیابان و خیاطیهایش همیشگی و ثابت بودند: «کارمندها از مشتریهای ثابت ما بودند که در سال معمولاً ۱۲ دست کت و شلوار سفارش میدادند. یعنی به محض اینکه دوخت کت و شلواری تمام میشد پارچه دیگری میخریدند و باز آن را برای دوخت پیش ما میآوردند. شبهای عید خیابان لالهزار جای سوزن انداختن نبود. کارگاهها تا صبح باز بود و کارگران شبانهروز به لباسها سوزن میزدند تا سفارشها به موقع حاضر شود. از برج دهم به بعد هیچ کارگاهی سفارش لباس برای عید را قبول نمیکرد.»
بالکن کارگاه را با دست نشان میدهد و از روزهایی میگوید که هنوز برق به این خیابان نیامده بود و برای گرم کردن اتوها باید از زغال استفاده میکردند. چرخهای خیاطیهم که پدالی بود و هفتهای نبود که عضلات پای چرخکارها نگیرد: «هر کارگری که تازهواردتر بود مسئول روشن کردن زغالها میشد. همیشه گونی زغال در بالکنها وجود داشت. کارگران در کارگاه آنقدر دود زغال و خاکستر را تنفس میکردند که سل میگرفتند. بعدها که برق آمد کار راحتتر شد. اما فشار برق جوابگوی همه لوازم برقی کارگاه نبود و معمولاً تعدادی از اتوها و چرخها همیشه خاموش میماند و از بقیه آنها برای کار استفاده میشد. اما چرخهای صنعتی برقی خیلی کار را جلو انداخت.» آکو با بیان این مطلب از حساسیت مشتریان میگوید و استرسی که کارگران به جان میخریدند تا لباس دوخته شده مورد پسند مشتری قرار گیرد:
«تا مشتری لباس را پرو کند و آن را ببرد ما، کارگران مدام در فشار و استرس بودیم. کوچکترین ایرادی لباس را دوباره به کارگاه برمیگرداند. خیلیها هم به دلیل هزینههای زیادی که میپرداختند هیچ خطایی را قبول نمیکردند و اگر ایرادی میدیدند میخواستند که پارچه را پس بگیرند و جای دیگری بروند. صاحب مزونها برای اینکه مشتریان را نگه دارند خدمات زیادی به آنها میدادند. شیک بودن مزون از یک طرف، پذیرایی از مشتری با نوشیدنی از یک طرف. خیلیها هم واکسیهای خیابان لالهزار را صدا میزدند تا در مدتی که مشتری در کارگاه است کفشهایشان را واکس بزنند. اما عمر این خیاطخانهها درلالهزار بیش از این دوام نیاورد و سالهاست که خیابان لالهزار این مشتریان را به خود نمیبیند.»
«همه ما خیاطهای قدیمی پادویی و شاگردی را تجربه کردهایم. خــرده کارهای کارگاه مخصــوص پادوهـا بــود. چند ماه اولی که من به کارگاه آمده بودم باید زغال را برای اتوهای زغالی روشن و آنها را گرم میکردم. شب که به خانه میرفتم مادرم میپرسید: مگر تو کجا کار میکنی؟ میگفتم: در کارگاه خیاطی. میگفت: پس چرا هر روز سر و رویت سیاه و دود گرفته است؟! برق که آمد کارها بهتر شد. شب به شب مأموران اداره برق میآمدند و پولی بابت برقی که مصرف کرده بودیم میگرفتند.» اینها را «خسرو نجارزاده» میگوید که ۶۲ سال است در لالهزار، به خیاطی و دوختودوز مشغول است.
او میگوید: «کارخانه پارچه مقدم در نظرآباد بود. یک روز از طرف این کارخانه به لالهزار آمدند و ما را به بازدید از کارخانه مقدم دعوت کردند. پذیرایی شدیم و کارخانه و پارچههایی را که تولید میشد به ما نشان دادند تا خیاطها بیشتر با این پارچه آشنا شوند. آن زمان پارچههای انگلیسی هم خیلی مد بود که رقابت زیادی با پارچههای مقدم داشت.»
او از مشتریان یکی از شرکتهای معروف میگوید که در نزدیکی لالهزار مشغول به کار و مشتری دائمی کارگاه خیاطیاش بودند: «اغلب این کارمندان هر ماه لباس جدید سفارش میدادند. خوشپوش بودند و به سر و وضع خود میرسیدند. شرکت بعدها از این اطراف جابهجا شد و کارمندان به جای دیگری سفارش دوخت میدادند.» نجارزاده برای تک تک مشتریان، حداقل سالی ۱۲ دست کت و شلوار و پالتو و بارانی میدوخت، اما برای خودش تنها فرصت دوخت یک دست لباس را در سال داشت.