فرارو- «سیدجواد طباطبایی، فیلسوف و نویسنده ایرانی، شب گذشته در سن ۷۷ سالگی در بیمارستانی در لسآنجلس درگذشت.» این عنوان خبری بود که امروز –چهارشنبه- موجی از اندوه را در میان جامعه آکادمیک ایرانی -به ویژه دوستداران حوزه فلسفه و سیاست- و افکار عمومی به همراه داشت.
به گزارش فرارو، تورج دریایی، پژوهشگر تاریخ و استاد دانشگاه با انتشار تصویری از طباطبایی، درگذشت او را تایید کرد.
سید جواد طباطبایی، در جامعه آکادمیک ایرانی با نظریه پردازی در اندیشه سیاسی ایران و تاریخ نگاری در اندیشه سیاسی غرب شناخته میشد. آثار پربار و حلقه موافقان و مخالفان کثیر افکار او بر کسی پوشیده نیست. طباطبایی، بدون هیچگونه تردیدی، یکی از بزرگترین اندیشهورزان معاصر ایرانی است که همین امر لزوم پرداختن به دوران حیات، آثار، افکار و اندیشههایش را دو چندان ضرورت میبخشد.
سید جواد طباطبایی، در ۲۳ آذر ۱۳۲۴ (۱۴ دسامبر ۱۹۴۵) در شهر تبریز دیده به جهان گشود. سید جواد در سن هشت سالگی، پدرش را که یکی از بازاریان نامی تبریز بود، از دست داد. او در زمان تحصیل، در کنار آموزش عربی، زبان فرانسوی را آموخت و برای فراگیری فلسفه به حوزه علمیه تبریز نیز میرفت. بعد از اتمام تحصیلات سطح ابتدایی، طباطبایی برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشکده حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به ادامه تحصیل پرداخت و با اخذ دیپلم مطالعات عالی D.E.S از رشته فلسفه سیاسی فارغالتحصیل شد.
او در سالهای حضور در فرانسه، به حلقه لوئی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست و فرانسوا شاتله فیلسوف هگلی مارکسی وارد شد. او همزمان با مشارکت فعال در حلقههای فلسفی – فکری، چند یادداشت و مقاله را از اندیشمندان صاحب نامی همچون لنین، آلتوسر و جان لوئیس ترجمه کرد.
طباطبایی در سال ۱۳۶۳ با نوشتن رسالهای درباره «تکوین اندیشه سیاسی هگل جوان»، با دریافت درجه ممتاز دکترا در رشته فلسفه سیاست به ایران بازگشت. پس از بازگشت به عضویت هیئت علمی دانشگاه تهران درآمد و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. در همان حال، او سردبیری نشریه همین دانشکده را به عهده گرفت. او پس از مدت کوتاهی تدریس در دانشگاه، با طرح اتهاماتی همانند لیبرال، لاییک، ملیگرا بودن اخراج شد.
پس از اخراج، طباطبایی به کار پژوهشی خود در مراکز دیگر ادامه داد. با امکاناتی که در مراکز پژوهشی فرانسه، آلمان، و آمریکا فراهم آمد، پژوهشی درباره تاریخ اندیشه در ایران را دنبال کرد. او در سال ۱۳۷۶ موفق شد جایزه نخل آکادمیک، عالیترین نشان علمی فرانسه، و مدال نقره تحقیقات در علم سیاست را از دانشگاه کمبریج کسب کند. او در ادامه عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی شد.
طباطبایی در کنار افرادی همچون محمدعلی قرهداغی، آیتالله شیخ محمدآصف محسنی قندهاری و محمود ایوب موفق به کسب مقام برگزیده در جشنواره فارابی سال ۱۳۹۶ گشت و از سوی رئیس جمهور لوح تقدیر دریافت کردند. طباطبایی در سال ۱۳۹۷ برای تکمیل پژوهشهای خود و درمان بیماری در آمریکا اقامت گزید.
یکی از نکات قابل توجه حیات طباطبایی حضور فعال و ارتباط وثیق با اندیشمند برجسته مارکسیست فرانسوی یعنی لویی آلتوسر است. علیرغم نزدیکی به آلتوسر، سید جواد در اندیشه و افکاراش راهی دیگر را بر میگزیند که آن هم رجوع به فیسلوف ایدئالیست آلمانی، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل است.
او در گفتگویی پیرامون این چرخش چنین نقل میکند: «وقتی رساله دکترای خود را درباره هگل مینوشتم یکی از تجربههای خیلی مهم من این بود که بیشتر از دیدگاه مارکسیستی، هگل را دنبال میکردم. بعد از یک دوره و گذشت زمان فهمیدم که نمیتوان از دیدگاه و نگاه مارکس، هگل را نوشت؛ بنابراین گرایش من سمت و سویی دیگر گرفت. این بحران تا اوایل انقلاب برای من ادامه داشت. اما در حول و حوش انقلاب، من به کل از فکر قبلیام و دیدگاه مارکسیستی خداحافظی کردم و بنابراین شروع کردم به دوباره نوشتن رساله دکتریام. چند سال پس از انقلاب ایران از رسالهام دفاع کردم.»
این استاد فلسفه و اندیشه سیاسی پس از قریب به ۴ سال دستهوپنجه نرم کردن با بیماری در ۹ اسفند ۱۴۰۱ (۲۸ فوریه ۲۰۲۳) دیده از جهان بست.
سید جواد طباطبایی از همان دوران آغاز به تحصیلات آکادمیک تا واپسین روزهای حیاتاش، مشغول نگارش، تحلیل و اندیشهورزی بود. آثار طباطبایی را میتوان به ۲ دوره تقسیم کرد؛ دورهی نخست شامل آثار دههی ۶۰ و ۷۰ او میشود- یعنی سه کتاب «تاریخ اندیشه سیاسی در ایران»، «زوال اندیشه سیاسی در ایران» و «خواجه نظام الملک» - آثار این دوره بیشتر دارای رویکردی متن گرا بوده و بر خودبسندگی متون و کشف منطق درونی میان متنهای مختلف، استوار است. مفهوم کلیدی آثار این دوره «زوال» است که ویژگی اندیشه است.
دوره دوم نیز شامل سه رساله «دیباچهای بر نظریه انحطاط»، «مکتب تبریز» و «حکومت قانون در ایران» در دههی ۸۰ میشود که دارای رویکردی زمینه گرا است؛ یعنی فهم متون در بستر تاریخی بر مبنای زمینههای ایدیولوژیک و تاریخی درونی هر دوره است. همچنین مفهوم کلیدی آثار این دوره «انحطاط» است که ویژگی تمدن است.
ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی، ترجمه تاریخ فلسفه اسلامی هانری کُربَن، ترجمه فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، هانری کربن، تأملی درباره ایران (سه جلد)، ملت، دولت و حکومت قانون؛ جُستار در بیان نص و سنت، سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، تأملی در ترجمه متنهای اندیشه سیاسی جدید؛ موردِ شهریارِ ماکیاولی، فلسفه و سیاست؛ مجموعه مقالات جواد طباطبایی، ترجمه لنین و فلسفه و سه مقاله دیگر در فلسفه مارکسیستی، لوئی آلتوسر، ترجمه یادداشتهایی درباره دیالکتیک، ولادیمیر لنین و ترجمه مسائل حاد کارگری و کمونیستی؛ پاسخ به جان لوئیس، لوئی آلتوسر از دیگر آثار این اندیشمند ایرانی هستند.
«انحطاط در اندیشه ایرانی»، جدیترین و البته محوریترین مبنای نظریهپردازی سیاسی سید جواد طباطبایی است. او شخصی مساله محور بود و به شناخت مسائل و مفاهیم اعتقادی راسخ داشت. از نوشتههای سید جواد میتوان چنین برداشت که بزرگترین مساله او زوال اندیشه سیاسی در ایران و به تبع آن بدفهمی و عدم شناخت مفاهیم در عصر تجدید بوده است. او معتقد است که جامعه ایرانی، حتی در محفل آکادمیک شناختی صحیح از سنت و تجدد نداشته و در همین چارچوب در خوانش تاریخ با کژفهمی مواجه شدهاند.
سید جواد مبنای آغاز به کار خود در اندیشهورزی سیاسی را انحطاط و زوال ذهنی و بن بست عینی و عملی در ایران قرار میدهد. در همین چارچوب مهمترین سهم خود را در منظومهی نظری ایران معاصر، با طرح نظریه «زوال اندیشه سیاسی در ایران» تثبیت میکند. زوال اندیشه سیاسی در ایران موضوع چندین جلد از آثار او است. نظریهی زوال بر این نکته پافشاری میکند که در دورهی اسلامی به دلیل اختلاط و امتزاج فلسفهی یونانی با مبانی دینی، اندیشهی سیاسی و در یک نگاه کلی تر، اندیشهی فلسفی، راه انحطاط را پیموده و در نهایت، اندیشهی سیاسی در اسلام و ایران، به شامگاه زوال و امتناع رسیده است. از این روست که وی تاریخ اندیشهی سیاسی اسلام و ایران را در حاشیهی اندیشهی سیاسی غرب مینشاند و بر این اساس برای اندیشه سیاسی، سه دوره ترسیم میکند:
نخست، سپیده دم زایش اندیشهی سیاسی در یونان باستان.
دوم، نیمروز اندیشهی سیاسی و آغاز ورود فلسفهی یونان به جهان اسلام در سدههای سوم و چهارم.
سوم، شامگاه زوال اندیشهی سیاسی پس از سدهی پنجم تا به امروز. او دورهی دوم را به این دلیل «نیمروز» مینامند که اندیشهوران ایران و اسلام به تحشیه و ترجمه و تعلیق متون یونانی، مشغول بوده واز آن سپیده دم دورهی نخست، ارتزاق میکردند.
طباطبایی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» معتقد است اندیشهی سیاسی در ایران دارای فراز و فرود بوده و سرانجام به زوال رسیده است. در پروژهی فکری طباطبایی، اسلوب بررسی نقادانه از تاریخ اندیشهی ایرانی (دورهی میانه) اسلوب «تحلیل گفتار» است در جهت توصیف ساختار و توضیح شیوهی عملکرد عناصر و مفردات قوام دهنده گفتار و با تاکید بر انسجام درونی و خودبسندگی آن؛ از این حیث که اندیشه امری اصیل و قائم به ذات است.
وی در کتاب «زوال اندیشه سیاسی در ایران» مسالهی امتناع اندیشه به طور عام و زوال اندیشهی سیاسی به طور خاص در ایران را مطرح کرده و سعی میکند نشان دهد تجدد و انحطاط، دو مفهوم به هم پیوسته اند و در شرایط تصلب سنت و امتناع اندیشه، طرح یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. طباطبایی درباره سنت و مدرنیته در ایران میگوید:
«رابطه سنت و تجدد در ایران به یک گره ظاهراً کور تبدیل شده است. چرا که این بحث در ایران اصلاً درست مطرح نشده است. ما نمیدانیم «سنت» چیست و برمبنای نگاهی عقلانی و با ابراز «عقل» سنتمان را نشناختهایم. در نتیجه نمیتوانیم بگوییم که تجدد چیست. وقتی هم که فرض میگیریم، تجدد را شناختهایم، میگوییم «تجدد غربی». در حالیکه تجدد هم خودش ابعاد گستردهای دارد. میتوان از ابعاد روانشناسی، سیاسی، جامعهشناسی، اجتماعی، اقتصادی، معرفتی و … به تجدد نگاه کرد.»
از جمله اندیشههایی که در دوره معاصر هم تاثیرگذاری زیادی داشته و هم در محافل فکری درباره آن بحث و گفتوگوی فراوانی شده است، موضوع ایرانشهری است. مفهومی که سیدجواد طباطبایی در سه دهه اخیر به پرورش آن پرداخته است. طباطبایی در تبیین اندیشه سیاسی ایرانشهری مینویسد: «آمیختگی سیاست به همه اموری که به نوعی با کشورداری پیوند میداشته، از ویژگیهای اساسی ایرانشهری است، زیرا در دوره باستانی ایران، تأمل در امور سیاسی و فرمانروایی، با هرگونه اندیشهای درباره کشورداری به معنای گستردهی آن پیوندی ناگسستنی مییافته و این امور در درون اندیشهای فراگیر که میتوان آن را «سیاسی» توصیف کرد، فهمیده میشده است».
در همین راستا، دو محور اصلی اندیشه ایرانشهری، «شاه آرمانی» و بههم برآمدگی یا وحدت دین و دولتاند. از نظر طباطبایی «مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری، شاه آرمانی دارای فرّه ایزدی است». درعینحال، «شاه آرمانی... از آنجا که دارای فرّه ایزدی است، در نوشتههای ایرانشهری بهعنوان انسانی خداگونه، نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین فهمیده» میشد.
البته این هم هست که طباطبایی در «تأملات» مینویسد: «برابر اصول اندیشه ایرانشهری، «شخصِ» شاه، «خدای بر روی زمین» ... بود». اما در این اندیشه سیاسی «پادشاه، به لحاظ اینکه دارای فرّه ایزدی است، خود عین شریعت است». او بر این «عین شریعت» و نه «مجری آن» بودن شاه آرمانی تأکید دارد. از اینجاست دومین محور اصلی اندیشه سیاسی ایرانشهری که وحدت پادشاهی و دیانت است شکل میگیرد.
طباطبایی این نظر را در «نوشتههای ایرانی نخستین سدههای دوره اسلامی» تأیید میکند که «نظریه شاهی آرمانی... مقام پادشاه را از سنخ نبوت میداند». پس، «چنین پادشاهی که برگزیده خداست و به خواست او عمل میکند، عین شریعت یا قانون است»
در تحلیل این نظریه میتوان گفت؛ اندیشه ایرانشهری با برکشیدن مولفههای هویتساز از دل تاریخ، درصدد برساختن تاریخ است. به این معنا، طباطبایی سعی دارد در تدوین این اندیشه، کهن بودن مفاهیم مرکزی آن را اثبات کند. از دید طباطبایی، در مورد ایران «واقعیت مقدم بر مفهوم است». یعنی به زعم طباطبایی «ایران» به عنوان یک نظم سیاسی ـ اجتماعی در گذشته وجود داشته، اما مفهوم آن بعدتر به وجود آمده است؛ لذا در این معنا، طباطبایی از سویی موقعیت کنونی را به تاریخ فرا میافکند و از سوی دیگر واقعیت موجود را آلترناتیو ممکن جا میزند.
سیدجواد طباطبایی تئوری ایرانشهری را از خواجه نظام الملک وام گرفته است. او قائل به یک روح فرهنگی فراگیر برای مجموعه ایران است. فرهنگی که نه متعلق به یک قوم خاص، بلکه ترکیبی از اقوام مختلف در مرزهای فرهنگی به نام ایران بودهاست. مفهومی که اقوام مختلف ترک و لر و بلوچ و عرب را در سرزمین واحدی جمع میکند و روح یکسانی به آنها میبخشد. جواد طباطبایی در هیمن چارچوب فکری، زبان فارسی را یکی از قدیمیترین و استوارترین زبانهایی میداند که تبدیل به زبان فرهنگی همه ایرانیان شدهاست. البته بسیاری از شارحان و هواخواهان سید جواد بر این باور هستند که نظریه ایرانشهری، نظریهای پیشامدرن است و نسبتی با ناسیونالیسم ندارد.
همین تفکر سید جواد را به مخالف درجه یک تمامی پانهای مطرح شده در مجموعه سرزمینی ایران تبدیل کرده است. برای نمونه او طی گفتگو با نشریه مهرنامه در تابستان ۱۳۹۲، «مبنای اندیشه پانترکیسم را درآمیختگی نوعی فراموشی تاریخی با افسانهبافیهای به ظاهر تاریخی میداند که بدل به ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری شده است».
«یادداشتها و جستارها» عنوان کانالی تلگرامیای بود که نوشتههای کوتاه جواد طباطبایی طی سالهای اخیر منتشر میشد. اطلاعی از نوشتهای جدید از سید جواد در واپسین روزهای زندگیاش نگاشته و هنوز منتشر نشده باشد، در دسترس نیست. آخرین نوشته او در کانال تلگرامیاش تحت عنوان «دربارۀ بیانات سخت متین یک استاد بسیار کامران» منتشر شده است.
در این نوشته سید جواد با زبانی بیپروا و مالامال از تحقیر (گاهی هم الفاظ توهینآمیز) شخصی به نام کامران متین، را مورد هجمه قرار میدهد. متین، یک فرد کرد ایرانی است که به عنوان دانشیار روابط بین الملل در دانشکده مطالعات جهانی دانشگاه ساسکس مشغول تدریس است. در نوشته سیدجواد که بر روی کانال او در دسترس است، متین با واژگانی همچون، «دبنگ، «چریک سابق»، «تاریخدانی تا نوک دماغ خود را بیشتر ندیدن»، «از کوره ده خود را رساندن به دانشگاهی در انگلستان»، «زیادی بیشعور»، «ترهات گفتن»، «یاوه بافتن» و «ندانستن مقدمات علم سیاست» مورد خطاب قرار میگیرد.
نوشته سید جواد واکنشی به گفتوگوی متین با یکی از رسانههای فارسیزبان خارج از کشور است که در آن ظاهرا او از «ایران کثیرالمله» سخن رانده است. بانی اندیشه ایرانشهری با شدیدترین لحن ممکن این استدلال را زیر سوال میبرد و این شخص را متهم به تیشه به ریشه کشور و وحدت جامعه ایرانی زدن متهم میکند.
اندیشههای سید جواد طباطبایی هواخواهان زیادی در میان دانشگاهیان و حتی عامه مردم پیدا کرده است. دایره ارادات نزدیکان به او به اندازهای بوده که حتی مفهوم «حلقه سید جواد» یا «حلقه ایرانشهریها» بر آنها اطلاق شده است.
در مقابل اندیشه سیاسی سید جواد، منتقدان بسیاری نیز داشته و دارد. از جمله انتقادات مطرح بر نظریه سیاسی سید جواد طباطبایی در دهههای اخیر در محورهایی همچون، محافظهکاری، نزدیک بودن تئوریهای ناسیونالیسم افراطگرا (فاشیسم)، عدم انطباق با تحولات زمانه جدید، ناهمخوانی با زیست در خاورمیانه، طردگرا بودن گفتمان او، روشن نبودن منابع تحقیق، عدم انطباق اندیشه ایرانشهری با واقعیتهای جامعه ایرانی و غیرمنصفانه بودن دیدگاه او نسبت به مصلحان و روشنفکران دینی قابل جمعبندی است.
«برابر اصول اندیشه ایرانشهری، «شخصِ» شاه، «خدای بر روی زمین» ... بود». اما در این اندیشه سیاسی «پادشاه، به لحاظ اینکه دارای فرّه ایزدی است، خود عین شریعت است». او بر این «عین شریعت» و نه «مجری آن» بودن شاه آرمانی تأکید دارد. از اینجاست دومین محور اصلی اندیشه سیاسی ایرانشهری که وحدت پادشاهی و دیانت است شکل میگیرد.
طباطبایی این نظر را در «نوشتههای ایرانی نخستین سدههای دوره اسلامی» تأیید میکند که «نظریه شاهی آرمانی... مقام پادشاه را از سنخ نبوت میداند». پس، «چنین پادشاهی که برگزیده خداست و به خواست او عمل میکند، عین شریعت یا قانون است»