باید گفت که برخی از شخصیتهای این فهرست، اگر چه در ابتدا به عنوان قربانی داستان معرفی میشوند، در واقع بسیار شرورتر و متعاقب آن خطرناکتر از شخصیتهای شرور داستان هستند.
در حالی که اکثریت فیلمهای ترسناک همیشه این شرایط را حفظ میکنند که شخصیت شرور همواره خطرناکترین شخصیت در معادله است، برخی فیلمهای ترسناک معدود هستند که شخصیت ظاهراً «قربانی» ثابت میکند که انتخاب بدی به عنوان طعمه بوده است که معمولاً عواقب خونینی برای آدم بدِ داستان دارد.
به گزارش روزیاتو، باید گفت که این موضوع به ندرت در فیلمهای ترسناک دارای شخصیت منفی ماوراءالطبیعه رخ میدهد. واقعیت این است که مهم نیست چقدر سرسخت و مجهز باشید وقتی با یک هیولای ترسناک که دارای قدرتهای فرازمینی است روبرو میشوید، کسی که میتواند ظاهرش را تغییر دهد و به یکباره پشت سرتان ظاهر شود. اما در فیلمهای ترسناکی که شخصیت شرور یک انسان است، در اندک مواردی، وی قربانی نامناسبی را هدف قرار میدهد و در ادامه زندگی (معمولاً کوتاهش) از این تصمیم پشیمان میشود.
این شخصیتها این سوال را به ذهن متبادر میسازند که همه طرفداران ژانر وحشت در هنگام تماشای یک فیلم ترسناک از خود میپرسند: آیا امکان دارد با یک شخصیت شرور ترسناک مبارزه کرد و من در جایگاه شخصیت قربانی قرار بگیرم؟ آیا در چنین مبارزهای امکان پیروزی وجود دارد؟ در حالی که مبارزه متقابل علیه یک شخصیت شرور بزرگ معمولاً به عنوان یک تلاش قابل تقدیر مورد توجه قرار میگیرد، باید گفت که برخی از شخصیتهای این فهرست، اگر چه در ابتدا به عنوان قربانی داستان معرفی میشوند، در واقع بسیار شرورتر و متعاقب آن خطرناکتر از شخصیتهای شرور داستان هستند.
جیمز سندین یک طراح برجسته سیستمهای امنیتی است، استعدادی که وقتی در دنیایی زندگی میکنید که اتفاقات سری فیلمهای The Purge رخ میدهد بسیار به دردتان خواهد خورد. همه شما اکنون از داستان این فیلم آگاهید؛ به مدت ۱۲ ساعت هرگونه مسئولیت جنایی برداشته شده و افراد جامعه از صمیم قلب به تجاوز، سرقت و کشتار یکدیگر دعوت میشوند. بدین ترتیب، از بخت خوش خانواده سندین، جیمز خود یک شخصیت سرسخت و توانمند است. بعد از اینکه خانه اش توسط گروهی از پاکسازی کنندههایی محاصره میشود که در جستجوی یک غریبه مجهول الهویه هستند که وارد خانه سندینها شده است، جیمز عدالتی سریع و خونین را علیه حمله کنندگان به خانه اش به اجرا میگذارد.
علیرغم اینکه از لحاظ تعداد نفرات همه چیز به شدت بر علیه اوست، جیمز موفق میشود تعدادی از مهاجمان را با ترکیبی از ساچمهها و توپ بیلیارد، در نبردی حماسی، از بین ببرد. در پایان، جیمز توسط رهبر مهاجمان زخمی شده و پیش از پایان فیلم، به خاطر جراحاتش کشته میشود، اما مدت حضورش در این فیلم باعث شد که وی بسیار خطرناکتر از تمام سایکوپاتهای باشد که وارد خانه اش شدند.
اگر چه او سیستمهای امنیتی ضد پاکسازی شدن را برای محافظت از خانههای مردم از این دیوانگی طراحی میکرد، اما جیمز در نهایت ثابت کرد که خود بهترین و کارآمدترین بازدارنده پاکسازی شدن است، کسی که از خانه بیرون رفته تا از خانواده اش محافظت کند و چندین مهاجم ماسک دار را با خود میکشد.
فیلم Tucker And Dale Vs. Evilی فیلم ترسناک مملو از جیغ است، به بهترین شکل ممکن، فیلمی که به ثابت میکند که بهترین فیلمهای ترسناک فیلمهایی هستند که از خندیدن به خود ابایی ندارند. اینجاست که ماجرا کمی پیچیده میشود. این فیلم در واقعی دو شخصیت دست و پاچلفتی را در نقش شرورهای داستان به تصویر میکشد.
این احمقهای شیرین و بامزه حتی آسیب شان به یک مورچه هم نمیرسد، اما از طریق یک سری سوء تفاهمات و زمینههای نامتناسب، این دو از نگاه گروهی از دانشجویان به اشتباه دو دیوانه آدمخوار شبیه شخصیتهای شرور قتل عام با اره برقی در تگزاس انگاشته میشوند. این تصور باعث میشود که رهبر گروه دانشجویان، چادِ نفرت انگیز، قربانی داستان باشد، اگر چه همانطور که به زودی در فیلم میبینیم، او چیزی غیر از یک قربانی است و اگر بگوییم یک انسان دیوانه و پست است کم گفته ایم.
او به دیل و تاکر حمله کرده و در ادامه تاکر را با قطع کردن انگشتانش شکنجه میکند. چاد یک سایکوپات دیوانه و بسیار خطرناکتر از یک شخصیت شرور مطلق است که دو شخصیت دیل و تاکر قرار است نماد آن باشند. او همچنین فاش میکند که فرزند یکی از مشارکت کنندگان در کشتار بدنام روز کشته شدگان جنگ است، اتفاقی که گروهی از دیوانگان ۲۰ سال پیشتر رقم زده اند. ذهن دیوانه چاد او را به این باور میرساند که او قربانی این فیلم ترسناک کمتر دیده شده است، اما رفتارها و اعمالش نشان میدهد که چاد بسیار خطرناکتر از شخصیتهای ظاهراً شرور فیلم است.
شاید فکر کنید که یک سازمان بین المللی مرموز که در ربودن، شکنجه و قتل توریستهای از همه جا بیخبر تخصص دارد در انتخاب قربانیانشان کمی هوشمندانهتر عمل میکنند. پکستون و جاش که دانشجو هستند، دو قربانی بدشانسی هستند که توسط باشگاه شکار نخبگان ربوده میشوند؛ جاش به شکل هولناکی سلاخی میشود، اما پکستون خیلی زود شروع به نشان دادن این واقعیت میکند که سازمان دیوانه ظاهراً لقمهای بزرگتر از دهانش برداشته است.
نه تنها پکستون بعد از قطع شدن تعدادی از انگشتانش، خود را آزاد میکند بلکه در جریان آزاد کردن یکی دیگر از ربوده شدگان به نام کانا، یک نگهبان و یکی از شکنجه گران را کشته و از ماشین خود برای از بین بردن مرد و دو زنی که در ربوده شدن او و جاش نقشه داشته اند استفاده میکند.
او همچنین آنقدر باهوش هست که از کمکهای بیرونی نیز استفاده کرده و به دادن پول به گروهی از خلافکاران خیابانی، از آنها میخواهد که گروهی از مردان که او و کانا را تعقیب میکنند را بکشند. پکستون در نهایت نشان میدهد که چقدر از شخصیتهای شرور داستان خطرناکتر است، وقتی که در مییابد در قطاری است که قاتل جاش نیز در آن حاضر است، کسی که بعد از قطع کردن دو انگشتش در یک انتقام باشکوه، او را به شکل هولناکی در داخل دستشویی میکشد. او یک شخصیت مصمم و شجاع در مقابل گروهی سادیست دیوانه است که تنها دارایی شان پول کافی برای محقق کردن فانتزیهای رقت انگیزشان است.
این تنها مورد ماوراءالطبیعه یک قربانی خطرناکتر از شخصیتهای شرور داستان است، فیلم Carrie ساخته شده در سال ۱۹۷۶ که بر اساس رمانی نوشته استفن کینگ ساخته شده است. شخصیت ترسو و کمروی کری به شدت توسط مادر مذهبی اش مورد بی تفاوتی و بدرفتاری قرار گرفته و در مدرسه نیز توسط همکلاسی هایش متحمل اذیت و آزار میشود، به ویژه یکی از آنها به نام کریس هارگنسن. در ادامه داستان کری در مییابد که دارای قدرتهای دورجنبانی است که رشد آنها همزمان میشود با درخواست از او برای رقصیدن با شخصیت محبوب تامی راس، در حالی که بدون اطلاع کری، به دستور سو، دوست دختر تامی، برای این رقص انتخاب شده است.
آزارگران کری در نهایت او را در گوشه سالن رقص به دام انداخته، و در یک انتخابات دستکاری شده او را به عنوان بهترین رقصنده انتخاب کرده تا زمانی که روی صحنه ایستاده است، سطلی از خون خوک را روی سرش خالی کنند، که یکی از تکان دهندهترین و ویرانگرترین سکانسهای تاریخ سینمای وحشت به شمار میآید. این اتفاق صبر کری را به پایان میرساند و او از قدرتش برای سوزاندن سالن ورزشی و کشتن کریس و بیلی در قالب یک انفجار خودرویی استفاده میکند، در شرایطی که آنها قصد دارند با ماشینشان کری را زیر بگیرند.
بعد از اینکه در پایان تکان دهنده فیلم، مادر دیوانه اش تلاش میکند او را بکشد، کری بیش از پیش ثابت میکند که چقدر خطرناک است و از قدرت هایش برای به صلیب کشیدن مادرش که اولین و آخرین شکنجه گر اوست استفاده میکند، پیش از این که خانه اش در آتش بسوزد. بدین ترتیب میتوان گفت که مارگارت و کریس سر به سر دختر اشتباهی گذاشته بودند.
با فاصلهای زیاد، تاریکترین فیلم این فهرست و شاید تاریخ سینمای وحشت، فیلم I Spit On Your Grave ساخته سال ۱۹۷۸ است. فیلم I Spit On Your Grave از هر جنبهای که به آن نگاه کنید فیلمی تکان دهنده و هولناک است. این فیلم ترسناک شرورانه داستان انتقام یک بازمانده تجاوز از مهاجمان را روایت کرده و تاریکترین و غیرانسانیترین جنبههای بشریت را مورد تاکید قرار میدهد، از داستانش تا سبک تکان دهنده و حال بهم زنی که روایت میشود. اما نمیتواند منکر شد که قربانی این فیلم تکان دهنده بسیار خطرناکتر از متجاوزان کثیفی است که در این فیلم نقش شرور را بازی میکنند.
جنیفر هیل، نویسندهای است که قربانی تجاوز شده و به بدترین و شکنجه وارترین شکل ممکن انتقام میگیرد. سخت است که سکانسی از یک مرگ در فیلمی ترسناک را روایت کرد که تکان دهندهتر از سکانسی باشد که در آن مردی که ... قطع شده، جیغ زنان در داخل وان حمام در حال خونریزی و مرگ است، در حالی که موسیقی کلاسیک نواخته میشود، یا مردی که توسط پرههای موتور قایق تکه تکه میشود. در حالی که این فیلم از ابتدا تا انتها تجربهای تهوع آور است، اما نمیتوان منکر شد که جنیفر نشان میدهد که بسیار خطرناکتر از گروهی از متجاوزان شرور است. اگر قبول ندارید از مردی که در داخل وان حمام جیغ میزند بپرسید!
در حالی که بسیاری میگویند فیلم I Saw The Devil ساخته سال ۲۰۱۰ بیشتر یک تریلر است تا یک فیلم ترسناک، نظر ما متفاوت است. موضوع بسیار خاص و ترسناک فیلم، به وضوح بسیار ترسناکتر از چند جامپ اسکر و بیرون پاشیدن چند شربت ذرت قرمز رنگ است؛ مردی که با کشته شدن همسر باردارش به قربانی تبدیل میشود، به زودی نشان میدهد که بسیار ترسناکتر از هر قاتل سریالی است.
این شاهکار کرهای داستان یک قاتل سریالی را روایت میکند که زنان و دختران جوان را به قتل میرساند، اما بدون اینکه بداند، تازهترین قربانی اش نامزد یک مامور امنیتی کرهای است که در صدد انتقام از قاتل بر میآید. سو هیون، مامور ذکر شده، خیلی زود قاتل را شناسایی میکند، اما او را نمیکشد و تصمیم میگیرد یک ابزار جی پی اس در بدنش بکارد و یک زندگی شکنجه وار را برایش رقم بزند.
این نقشه عواقب ناخوشایندی برای سو هیون دارد، زیرا قاتل هویت او را پیدا کرده و پدر و خواهر زنش را نیز به قتل میرساند. اما سو هیون در نهایت دستش به قاتل رسیده و به ترسناکترین شکل ممکن از او انتقام میگیرد؛ او قاتل را به یک گیوتین ساده میبندد که هنگام باز کردن در اتاق توسط خانواده قاتل فعال میشود و خانواده اش را برای مابقی عمرشان نیازمند درمان روانشناختی میکند. سخت است مردی را تصور کرد که مرگ نامزدش را با یک کارزار وحشت روانشناختی علیه یک قاتل سریالی پاسخ دهد، اما وقتی این کار را میکند، به وضوح میتوان دریافت که کسی نباید سر به سر این مرد بگذارد.
گروهی اوباش بیست و چند ساله به زور وارد خانه یک پیرمرد نابینا میشوند تا ۳۰۰،۰۰۰ هزار دلاری که در گاوصندوق خانه اش پنهان کرده را به سرقت ببرند و تشخیص قربانی در این سناریو کاملاً ساده است. از بخت بد سه دزد، آنها خیلی زود در مییابند که اشتباه مرگباری مرتکب شده اند و این یکی از آن پیرمردهای نابینای معمول نیست.
بیایید از همین ابتدا بگوییم که سه شخصیت شرور داستان، خلافکارانی کارکشته و کاربلند نیستند. در حالی که لاف زنیهای معمول اوباشان خیابان دسته چندم را نشان میدهند، آنها بهترین گروه سارقان به نظر نمیرسند. با توجه به حریفی که خود را در مواجهه با او میبینند، این سرقت بیشتر یک دستورالعمل کمدی برای پریدن در آغوش فاجعه است.
نورمن نوردستورم، پیرمرد نابینا، یک سرباز کهنه کار جنگ خلیج فارس است و از دست دادن بینایی اش باعث شده که دیگر حواسش طوری تقویت شود که حتی اسپایدرمن هم به آنها حسادت میکند. علیرغم نابینا بودن مطلق، او مهارتهای مبارزه خارق العاده اش را به نمایش میگذارد، وقتی به سادگی رهبر گروه سارقان را میکشد و در باقی فیلم نیز هوش قابل توجه او کاملاً قابل مشاهده است، در شرایطی که بازماندگان را در داخل خانه اش گرفتار کرده و شکار میکند.
در ادامه حتی فاش میشود که وی دختر جوانی را نیز به گروگان گرفته که به خاطر کشتن دخترش نسبت به او کینه دارد، ایدهای که چنین مرد نابینایی دارای چنین قدرتهایی باشد بسیار ترسناک به نظر میرسد.
شخصیت نارو با بازی امبر میدتاندر در تازهترین فیلم از فرانچایز Prey در یکی از تکراریترین داستانهای این دنیای سینمایی گرفتار شده است. در حالی که شاید این صحبت از این جهت نادرست باشد که داستان این فیلم صدها سال پیش از داستان اولین فیلم این فرانچایز روایت میشود، اینطور به نظر میرسد که نارو از خونریزی مطلقی که غارتگران معمولاً در زمین به راه میاندازند خسته شده است.
به همین خاطر مقاومت غیرقابل تصوری را در برابر یکی از ترسناکترین هیولاهای ژانر وحشت آغاز میکند. علیرغم این که موجود غارتگر نسبت به غارتگران بعدی کمتر خطرناک است و سلاحهای اولیهای در اختیار دارد، هنوز هم رقیب ترسناک و قدرتمندی است که میتواند هر انسانی که بخواهد به او نزدیک شود را به کام مرگ بفرستد.
اما این قدرت او در مقابل یک زن جوان کومانچی سودی برایش ندارد، کسی که از هوش و شجاعتش برای شکست دادن مرگبارترین شکارچی که به روی زمین آمده استفاده میکند. زمانی که فیلم به پایان میرسد، علیرغم تمام برتریهایی که شخصیت غارتگر دارد، نارو با کنار زدن ماسک او و استفاده از نیزه اش برای کشتن او، بالاخره پیروز میشود. او پیروزمندانه به قبیله اش بازگشته و به خاطر موفقیت بزرگی که کسب کرده، به عنوان فرمانده جدید نیروهای نظامی قبیله انتخاب میشود.
وقتی تیتر خبری با مضمون «گروهی از سارقان، مرد و زنی را ربودند» را میخوانید، بدون شک با خود خواهید گفت که این زوج بدشانس قربانیان این سناریو هستند، مگر اینکه شما هم در این دنیای متفاوت پادآرمانشهری غرق در جنایت زندگی کنید؛ و البته وقتی سارقان بفهمند مردی که ربوده اند در واقع از مدرسهای که جان ویک به خاطر رفتار خشن به آن رفته، اخراج شده است، چه کار میتوانند برای زنده ماندن بکنند.
این مرد در واقع کسی نیست جز لوک ایوانز که تنها با نام راننده از او یاد میشود و کارزاری از نابودی را علیه گروهی که او را ربوده اند آغاز میکند. اگر چه سارقان گروه کارآزموده و با تجربهای هستند، اما این موضوع در رویارویی با راننده کمک چندانی به آنها نمیکند، کسی که مشخص میشود عامل کشتار ۱۴ جوان ثروتمند و برجستهای بود که خبر آن همه جا پیچیده است.
گروه سارقان به طور کامل توسط راننده نیست و نابود میشوند و هیچ راه دیگری برای توصیف آن وجود ندارد. این سارقان در داخل چرخ گوشتی بزرگ انداخته میشوند، داسی در بدنشان فرو میرود یا با شلیک گلوله به صورتشان کشته میشوند، به طوری که انگار گوسفندانی گرفتار به دست گرگی قوی هیکل هستند.
یکی از اعضای بدشانس گروه سارقان، صورتش را با مالیده شدن به موتور خودرو از دست میدهد، اما وقتی راننده میفهمد که زنده مانده و در بیمارستان است، توسط یک تخته کوچک کشته میشود. حتی اگر فردی کروگر و جیسون وورهیس هم یک فرزند مشترک داشتند نیز نمیتوانست خطرناکتر از کسی باشد که از یک تخته به عنوان سلاح قتل استفاده میکند.
میدانید که اکثر شخصیتهای شرور ماسک دار در فیلمهای ترسناک چه وجهه مشترکی دارند؟ همه آنها قربانیانشان را دستکم میگیرند! The Purge? پدری مصمم گروهی از مهاجمان ماسک دار را علیرغم تعداد زیادشان قصابی میکند. Scream? یکی از این زوج شرور نیمی از سرش را با انفجار از دست میدهد و دیگری نیز سرش با تلویزیون خرد میشود.
بیایید اصلاً از The Black Phone نگوییم که قاتل سریالی ظاهراً ترسناک داستان گردنش توسط گروهی نوجوان و به کمک یک سیستم تلفن شکسته میشود. یکی از موارد کلاسیک دیگری که در آن گروهی ماسک دار نادان، شخص نامناسبی را به عنوان قربانی انتخاب میکنند در فیلم کالت کلاسیک You’re Next ساخته سال ۲۰۱۱ رخ میدهد. سه شکارچی ماسک دار، به یک گروه خانوادگی شبیخون میزنند که عواقب هولناکی دارد، وقتی متوجه میشوند که ارین، دوست دختر پسر خانواده، در فیلمهای رامبو نیز کشته نخواهد شد.
او که در یک مرکز آموزش برای بقا بزرگ شده، در نبرد تن به تن و جنگهای چریکی مهارت دارد؛ او به شکلی بیرحمانه مهاجمان ماسک دار را میکشد، بعد از اینکه با تله هایش آنها را ضعیف میکند. علیرغم اینکه زخمی شدن پایش او را کم توان میسازد، اما ارین آخرین شخصی است که در پایان خونین فیلم سر پا ایستاده است، و وقتی که نامزدش از دخالت خود در این حمله وحشیانه پرده بر میدارد، او را نیز میکشد.
فیلم با سکانسی تعلیقی به پایان میرسد، وقتی ارین توسط یک پلیس هدف گلوله قرار میگیرد، اما اینکه او خطرناکتر از مهاجمانش است، بر واقعیت پایان داستان تاکید دارد، جایی که یکی از تلههای او باعث کشته شدن پلیس با برخورد تبر به سرش میشود.