مهرداد مهدی نوازنده خیابانی گفت: مسخره و غیرواقعی است. حتی اگر فستیوال داشته باشیم، معنی آن ساماندهی نیست. موسیقی خیابانی به ذات خودش، باید سر راه زندگی مردم قرار بگیرد. زمانی که شهرها طراحی میشوند، برای موسیقی خیابانی جایگاهی نیست و اگر بخواهند آن را سامان دهند، باید ابتدا جایی در خیابان برای آن در نظر بگیرند که این امری محال است.
این روزها دیگر شهروندان با تصویر ساز و نوازنده در خیابان به خوبی آشنا هستند. این تصویر دیگر برای ما تصویر غریبی نیست. صدای سازهای مختلف در کنار و گوشه شهر دیگر ما را متعجب نمیکند؛ انگار این تصویر و این صدا چیزی نیست که قبلا با آن مواجه بودیم.
به گزارش اعتماد، اگرچه رویکرد مسوولان و بالادستیها با موسیقی مشخص بوده و هست چه برسد به نوعی از آنکه در خیابان و فضاهای عمومی شهرها جریان دارد، اما پیشترها حتی مواجهه مردم هم با چنین تصویر و صدایی اینطور که اکنون هست، نبوده. از این رو سراغ نوازندهای رفتهایم که از سالهای دور نوازندگی در خیابان را تجربه کرده؛ نوازندهای که نوجوانی و جوانیاش را با آکاردئونی در شهر گذرانده؛ آنهم زمانی که هنوز موسیقی خیابانی این طور که اکنون هست، رواج نداشته است.
مهرداد مهدی از تجربههای نوازندگیاش در خیابان میگوید و از دورههای مختلفی که موسیقی خیابانی از سر گذرانده؛ جایگاهی که اکنون دارد و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم کرده است. او بر خلاف بسیاری از نوازندههای خیابانی موسیقی را به شکل آکادمیک نیز دنبال کرده، اما همچنان این شکل موسیقی دغدغه اوست.
او میگوید: «در این ۱۵ سال که به این کار مشغول هستم سه تصویر از آن دارم. تصویر اولیه مربوط به پیش از این ۱۵ سال است. حدود سال ۸۱ تجربههایی در اطراف پارک لاله داشتم که با دوستان جمع میشدیم و گیتار میزدیم. به دور از چشم دوستانم در قسمت دیگری از پارک، تمرین میکردم تا شاید برای کسی جالب باشد و بایستد و تمرینم را ببیند.
یادم است که در یکی از آن روزها چند نفر کارگر افغانستانی کنارم نشستند و چیزی را شروع به خواندن کردند و من با آنها آکورد گرفتم و خاطرهای شد که از سال ۸۱ در ذهنم ماند. بعدا که بهطور جدی میخواستم در زمینه موسیقی تحقیق کنم به صورت آکادمیک دنبال آن را گرفتم و با آرزوی نوازندگی ساز پیانو به سمت این هدف رفتم.
سال ۸۶ یک پیانیست بودم ولی میخواستم داخل شهر، کنار مردم ساز بزنم ولی متاسفانه هیچ سازی به ذهنم نمیرسید. فکر کردم، چون من کار با کلاویه را بلدم احتمالا آکاردئون هم بتوانم بزنم. بالاخره با وجود نیاز شدید مالی یک آکاردئون تهیه کردم. در آن زمان برای ما سمبل موسیقی خیابانی، نوازنده آکاردئونی بود که تصور میکنم در بین مردم جایگاه تکدیگری داشت و عموما در چهارراهها بود و گاهی هم به کوچهها میآمد.
این سمبل به لحاظ ظاهری در طبقه پایین جامعه بود یا تصویر شخص معتاد و کارتنخواب با لباسهای پاره و کثیف که گاهی آکاردئونش هم خراب بود و هر کسی متوجه میشد که اصلا قطعه موسیقی اجرا نمیشود. نماد موسیقایی این تصویرها هم موسیقی سلطان قلبها بود که در مجموع میشود تصویر اول.»
مهدی در ادامه از ورود خودش به نوازندگی در خیابان بیشتر توضیح میدهد: «تصویر دوم را سعی کردم با ورود خودم به خیابان و نواختن آکاردئون ایجاد کنم؛ تصویر شخصی که ظاهر عمومی قشر متوسط جامعه را دارد. قطعاتی که مینواختم هم از قطعات موسیقی فیلمهایی مثل پاپیون و امثال آن بود و اگر بخواهم نماد موسیقایی برای تصویر دوم ارایه کنم همین موسیقی فیلم پاپیون است.
پس از آن به فاصله یکی، دو سال کمکم برخی دوستانم در موسسه پیمان که نوازنده گیتار و علاقهمند به سبک راک و بلوز بودند هم اضافه شدند و داخل شهر پخش شدیم. اگر هویت و شخصیت در بخش اول، خواهناخواه تکدیگری بود، هویت تصویر دوم با اولی بهطور معناداری فاصله داشت؛ استقبال مردم نشانه این بود که درصد قابلتوجهی از آنها برای کار ما هویت قائل بودند و فاصله زیادی بین کار ما و تکدیگری میدیدند.
دوره دوم محدود به تعداد مشخصی از نوازندگانی بود که تقریبا با ۸۰ درصد آنها آشنا بودم که کمکم یکی از آنها به نام اردوان ارجمند وارد شد بعد چند نفر از دوستان او آمدند و تبدیل به جمعی شدند که از ۱۰ نفر ۸ نفرشان گیتاریست بودند و علاقه هر ۸ نفر موسیقی راک یا بلوز بود و یک نوازنده ویولن. تا سال ۸۸ کمکم گروه شدیم و جای مشخصی برای اجرا داشتیم؛ مثلا در منطقه ۳ اطراف ونک بودیم که این منطقه معروف شد به اینکه خیابان متفاوتی است و افراد میایستند و موسیقی اجرا میکنند؛ از آثار غربی گرفته تا موسیقیهای فیلم که من علاقه داشتم یا موسیقی کلاسیک. سازها هم محدود میشد به ویولن، گیتار آکوستیک یا ساز دهنی و آکاردئونی که من بودم. این فعالیت یکی دو ساله ۹۰، ۹۱ را به عنوان تصویر دوم میبینم.»
در بخش دیگر گفتگو از شکل حال حاضر موسیقی خیابانی پرسیدم. چیزی که اکنون در خیابانهای شهر مشاهده میشود، سازهای مختلف، ظاهر نوازندههای خیابانی که آنها هم باهم متفاوتند و متنوع، او اینطور صحبتهایش را ادامه میدهد: «دوره سوم زمانی شروع شد که خرداد ۸۸ بود و حال و هوای انتخابات بر کشور حاکم بود و مجله چلچراغ یک مصاحبه گروهی با ما انجام داد و عکسی از گروه ما را روی جلد منتشر کرد که برای مدتی هم موجب سر و صدا شد. پروندههایی هم برای ما تشکیل شد و...»
میپرسم شاکیان چه کسانی بودند و به چه جرمی، مهدی پاسخ میدهد: «اتفاقا مشکل همان جرمانگاری بود، چون در دادگاه قاضی میگفت که جرمی برای کار شما تعیین نشده و در تمام موارد با تقاضای عفو و تعهد کتبی تبرئه میشدیم. شاکیان ما ارگانهای مختلف مثل بسیج، پلیس امنیت، نیروی انتظامی و شهرداری بودند. در این حین دلم خواست آکاردئون را در سطح بینالمللی یا آکادمیکش به شکلی که در کشورهای اروپایی هست یاد بگیرم و به همین منظور به ارمنستان رفتم.
در آن زمان در ایران آموزش آکاردئون به شکل آکادمیک وجود نداشت. آن دوره ما خیلی مصاحبه کردیم، ویدیو گرفتیم و تا حدی که توانستیم آموزش دادیم و در مورد موسیقیهای خیابانی، ورکشاپهایی گذاشتیم. کمکم موسیقی خیابانی از آن تصویر اول جدا شده بود و دیگر کسی از انجامش خجالت نمیکشید.
روزی که من شروع کردم کلاه سرم گذاشته بودم و سرم را پایین گرفته بودم ولی در سال ۸۸ با افتخار مصاحبه کردیم و عکس گروهمان روی جلد مجله چاپ شد. حالا که این تصویر تغییر کرده بود، دوره سوم بیشتر خود را نشان میداد و از هر قشری از مرفه با ظاهری مدگرا گرفته تا ظاهری بینافرهنگی شبیه هیپیها یا تیپ راک استارها یا تیپ سنتی با سهتار و قالیچه قدیمی، خیلی شکیل این کار را انجام میدادند.
حتی گروههایی بودند که آمپلیفایر بزرگ با باطریهای خشک میآوردند که بتوانند با سازها و لوازم برقی کار کنند. میکروفن و پایه میآوردند، حتی درام و گیتار الکتریکی با آمپلیفایر با صدای دیستوریشن، در واقع استیج با برق و امکانات کامل را به خیابان میآوردند. اینقدر این اتفاقات ناگهانی پیش رفت که شاید فقط از سال ۹۱ تا ۹۳ بیش از ۱۰۰ گروه اضافه شده بودند.»
میپرسم شما که در این مدت نسبتا کوتاه این همه تغییر را به چشم خودتان میدیدید، چه حسی داشتید؟ مهدی اینطور پاسخ میدهد: «یک روز رفتم پیش مشاور گفتم من در زندگیام به یک پوچی برخوردم، چون در جوانی به آرزویی رسیدهام که تمام زندگیام را روی آن گذاشتهام؛ در صورتی که همه میگفتند این کار را نکن و حتی برخی استادانم به من گیر میدادند که چرا این کار را انجام میدهی، خیلیها مخالفت میکردند که تو موسیقی فاخر را خراب میکنی و راجع به آن مطلب و نقد مینوشتند. حال تصور کنید در جوانی به آرزوی بزرگتان رسیده باشید.
راستش فکر کردم شاید اگر در ۶۰ سالگی این اتفاق را میدیدم حس بهتری میداشتم، اما حالا در جوانی موسیقی خیابانی را آنطور که میخواستم در شهر مشاهده میکردم. در آن واکاویها بود که به یک نتیجه جدید رسیدم؛ اینکه آن اتفاقی که نیفتاده است بخش آخر تلاشهایم بود که سعی داشتم خیلی جدی یک فستیوال خیابانی راه بیفتد. یک بار در حدود سال ۹۳ یا ۹۴ در فرهنگسرای نیاوران به شکل محدودی برگزار شد.
یک برنامه سه روزه که متاسفانه در روز اول که دو سه هزار نفر آمده بودند، از طرف چند ارگان از برنامه شکایت شد در صورتی که برای مجوزهای آن به اداره فرهنگ و ارشاد رفته و با نامهای که خود مدیر فرهنگسرا برای دفتر موسیقی فرستاده بود پیگیر آن بودم و قرار شده بود سه روز برگزار شود و اگر خوب بود ادامه پیدا کند. یک بار هم در خانه هنرمندان ده شب از عید قربان تا غدیر بود که اگر اشتباه نکنم شهریور ۹۶ بود. روی حوض را استیج بستند و در برنامهای که به نام پرفورمنسهای گرافیک و موسیقی برگزار کردند شب اول و شب آخر را به دوئت من و آسو کهزادی اختصاص دادند که آلبوم درنادئون را که همان موقع در دست انتشار داشتیم اجرا کردیم.
میتوانم بگویم که آن اجرا حداقل یکی از اولین جاهایی بوده که به صورت فستیوال و در فضای باز برگزار شده؛ هرچند آن چیزی نبوده که لزوما میخواستیم. تلاشهای آخرم بر این مبنا بوده که فستیوالی اجرا کنم که مثلا در استیجی مشخص، سه روز از فلان ساعت تا فلان ساعت ۴۰ گروه اجرا داشته باشند و مردم هم آزاد و رایگان برنامه را تماشا کنند.»
میگویم پس این هدف جدید شما شد، درست است؟ میگوید: «کلا از سال گذشته همهچیز عوض شده. آخرین چیزی که به یاد دارم همایون شجریان گفته بود دوست دارد که یک عدهای در خیابانی باشند و من بهطور رایگان اجرا داشته باشم؛ اما من به قدری جدی این کار را پیگیری کردم که حتی در کمیته هنر شورای شهر تهران تنها عضو شورای موسیقی شدم ولی باز به این نتیجه رسیدم که کاری نمیشود کرد.
در نهایت آنقدر کارهای رسمی کردیم، جستار نوشتیم که حتی پایاننامه دو نفر از بچههایی که ارشد اتنوموزیکولوژی میخواندند به موسیقی خیابانی اختصاص پیدا کرد و توانستند با رویکردهای جامعهشناختی تحقیق نسبتا خوبی ارایه دهند. این تصویر سومی که به وجود آمده، همان هویت سوم موسیقی خیابانی است. خیلی دوست دارم بتوانم این فستیوال را اجرا کنم ولی در حال حاضر هیچ اعتمادی بین مردم و ارگانهای دولتی وجود ندارد از طرفی هم موانع مذهبی و فقهی داریم. به هر حال کارد به استخوان رسیده و ما هم دنبال خیلی چیزهای اساسیتری هستیم.»
از مهدی درباره قیاس موسیقی خیابانی در ایران و خارج ایران سوال میکنم، پاسخ میدهد: «اتفاقات هنری برمیگردد به ریشههای فرهنگی و آزادیهای اجتماعی ما و در مورد هر چیزی که از آن صحبت کنید، از سینما گرفته تا تمام رشتههای هنری، فرهنگی و حتی اقتصادی همه برمیگردد به ریشه فرهنگیمان که الان گروگان اتفاقات سیاسی و آزادیهای اجتماعی است.
تنها تفاوتی که الان بین داخل و خارج ایران میبینم در پذیرش فرهنگی است. مثلا در ترکیه خیابان استقلال مشهور است به جاذبه توریستی که از فرهنگهای مختلف در آن جمعند و اتفاقا محدودیت و قانون هم دارند از جمله اینکه استفاده از آمپلی فایر ممنوع است.
در شهرهای پیشرو در اتفاقات فرهنگی هنری دنیا، پذیرش و فهم بیشتری وجود دارد، چون سیاست کلانشان در راستای کار و فضا دادن بوده و فهم عمومی اتفاق افتاده و هنرمندان هم آن را درک و تجربه کردهاند و این آزادی فرهنگی وجود دارد و این تجربهها از طرفی برای رشد هنری هنرمند و از طرفی برای سلامت و نشاط اجتماع و پیشرفت فرهنگی آن لازم است.
این یک طیف است که در همه نقاط دنیا پخش میشود، اما مساله این است که یا ما آزادی اجتماعی و پذیرش فرهنگی آن را داریم یا نداریم؛ اگر داریم، این طیف در حداکثر یا حداقل دیگری اتفاق میافتد و اگر نداریم هویت یک شخصیت مبارز را به خود میگیرد در حالی که لزومی ندارد که این اتفاق بیفتد، چون میتواند این اتفاق حاوی پیامی باشد یا اصلا نباشد.
اصلا ممکن است به دلیل لذت اجتماعی اتفاق بیفتد و در کنار آن هم میتواند فردی کنشی انجام دهد ولی اگر درگیری اتفاق میافتد به این دلیل است که گویا جنینی که در حال بزرگ شدن است نمیتواند در پوسته قبلی جای بگیرد و سعی میکند از داخل پوستهاش خارج شود. این پوسته در جامعه، ساختار سفت و سخت فرهنگی و آزادی اجتماعی ماست که مردم به هر شکلی از تلاش برای آزادی فرهنگی، اجتماعی از پوشش گرفته تا تلاش برای سبک زندگی و موسیقی خیابانی این کار را انجام میدهند و دیگر به شکل پدیده نوظهوری نیست، بلکه یک پدیده تقریبا تکاملیافته است که در حال شکلگیری است.
همین طور که سالها پیش فکر نمیکردیم که به این مرحله برسیم، اکنون هم فکر نمیکنیم که بعدا در چه مرحلهای قرار خواهیم گرفت. همه تلاشها و سهم هر کسی یک آجر است، سهم ما هم یک آجر در این اتفاق است که بنایی ساخته شود که کمی در ریشههای فرهنگی تغییر ایجاد شود.»
مهرداد مهدی معتقد است که «اصلا نباید نگاه آرمانی به این بدنه داشت»، چون «اغلب این افراد برای درآمد کار میکنند.»
مهدی در پاسخ به اینکه پس چرا ما در موسیقی خیابانی آهنگهایی را میشنویم که وجهه اجتماعی و خواستگاه سیاسی دارند، میگوید: «شک نکنید که بحث مالی در میان است. در خیابان آهنگ بلاچاو که در اصل از لحاظ فرهنگی، از ما و اصل ماجرا دور است اجرا میشود یا روی تیشرت برخی جوانان ما تصویرهای افرادی است که نه هیچ مطالعهای روی آنها کردهاند و نه در جریان مسائلِ سیاسی آن هستند.»
میپرسم یعنی پشتوانه آرمانخواهی اجتماعی که تصور میشود در موسیقی خیابانی هست، به نظر شما عملا وجود ندارد و افراد تنها به دلیل مساله مالی و اینکه از جامعه مخاطب تایید دریافت کنند، چنین کاری را انجام میدهند؟ مهدی پاسخ میدهد: «بله و حتی اگر به خاطر پول نباشد به خاطر اقبال است. اقبال عمومی با اجرای این آهنگ است؛ پس آنها هم این کار را انجام میدهند. این را هم میدانیم که حتما آن فرد دچار همان احساساتی است که در اجتماع هست. منظور یک فرد نیست، منظور طیف انسانی است که او هم همین درد اجتماعی را حس میکند؛ از کاری که میکند لذت میبرد؛ ولی اگر بخواهیم به واقعیت موسیقی خیابانی نگاه کنیم میبینیم که غریب به اتفاق افرادی که برای اجرای خیابانی میآیند برای کسب درآمد میآیند. البته هیچگونه قطعیتی در آن وجود ندارد و لزوما تمام نوازندگانی که در خیابان کار میکنند، به یک شکل نیستند. اقلیت معدودی هستند که وسواس فرهنگی، هنری دارند و اصولی برای خود قائلند که از آن پیروی میکنند.»
در ادامه درباره ادعای ساماندهی موسیقی خیابانی صحبت شد؛ مهرداد مهدی این اصطلاح را بیمعنی میداند: «مسخره و غیرواقعی است. حتی اگر فستیوال داشته باشیم، معنی آن ساماندهی نیست. موسیقی خیابانی به ذات خودش، باید سر راه زندگی مردم قرار بگیرد.
زمانی که شهرها طراحی میشوند، برای موسیقی خیابانی جایگاهی نیست و اگر بخواهند آن را سامان دهند، باید ابتدا جایی در خیابان برای آن در نظر بگیرند که این امری محال است؛ ولی اگر بخواهیم فقط فرضش کنیم، پِلازاهایی که در شهر گذاشتهاند که دور تا دور به صورت گرد پله دارد در پاساژ ارگ در پل تجریش، در پارک لاله و در بسیاری جاهای دیگر مثل میدان هفتتیر که پلازاهایی ساختهاند ذاتا برای گردهماییهای مردم در شهر ساخته شدهاند، این گردهماییها از سالها پیش بوده، کسانی معرکهگیری و پهلوانی میکردند و در نوع جدید تئاتر خیابانی یا انواع پرفورمنسها که برای آنها جایی در نظر گرفته شده همینها سامان است.
بنابراین آنها فقط باید اجازه دهند که این اتفاقات بیفتد و جلو آن را نگیرند. پرفورمنس یک پیام دارد و این پیام وقتی اثر میکند که مردم برای آن بلیت نخریده باشند که آماده شوند و بروند پیام را گوش دهند بلکه قرار است سر زندگی انسانها بیاید و با آنها ارتباط بگیرد.»