بازی تاج و تخت (Game of Thrones) در طی یک سری رمانهای مشهور و هشت فصل از یک سریال تلویزیونی که به یکی از محبوبترین سریالهای تاریخ تلویزیون تبدیل شد، از سال ۱۹۹۶ ذهن ما را به خود مشغول کرده و حتی بعد از پایانش نیز نشانهای از رفتنش از ذهنمان دیده نمیشود.
با پیش درآمد خاندان اژدها (House of the Dragon) که فصل دومش در راه است و ظاهراً اسپین آفهای بی پایان و تداومهای این داستان که در راه است، این احتمال وجود دارد که تا سالها بعد هم هنوز در مورد این سریال صحبت کنیم. اگر چه هنوز هم بحث در مورد بازی تاج و تخت در میان طرفداران تلویزیون داغ است، جای تردید نیست که در دوران پخشش نیز چشمهای مخاطبان را به صفحه نمایش خیره کرده بود.
به گزارش روزیاتو؛ با پایان این سریال در می ۲۰۱۹، فرصت زیادی داریم که این سریال و اپیزودهای محبوبش را بارها و بارها تماشا کرده و بیشتر در موردشان تعمق کنیم.
با این مقدار از زمان و سطح از تعمق، میتوانیم شرط ببندیم که در طی این سالها جزییات بسیاری در مورد این سریال کشف کرده اید، که برخی از آنها باعث گیج شدن و ابهام میشود و برخی دیگر باعث میشوند بیش از گذشته ارزش این سریال را درک کنید.
از جزییات هوشمندانه مانند سبک موی دنریس که با اخلاق و حال و هوای شخصیتی اش هماهنگ بود تا تکرار حضور کمان خانوادگی لنیسترها، طرفداران سریال بازی تاج و تخت چیزهای زیادی در مورد آن کشف کرده اند. اما علیرغم تمام این ایستر اگها و جزییات هوشمندانه که در این داستان وجود داشت و اکنون فاش شده اند، فرانچایز بازی تاج و تخت به اندازه کافی عمیق و پیچیده هست که هنوز بتوان آن را برای صدمین بار تماشا کرد و درک جدیدی از آن پیدا کرد. بدین ترتیب در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۲ واقعیت عمیق و جالب در مورد بازی تاج و تخت آشنا کنیم که دیدگاه شما را نسبت به آن تغییر خواهند داد.
۱- تب پروانهای
به عنوان فرمانده منتخب آنسالیدها (به معنای پاک ها) یا ارتش ختنه شدگان که از سربازان برده آستاپور تشکیل شده بود، کرم خاکستری دوران سخت تری نسبت به بسیاری از دیگر شخصیتهای سریال بازی تاج و تخت داشت. خدمت در ارتشی که عمدتاً بر اساس انقیاد و شقاوت عمل میکند، او ورود دنریس را خوشامد میگوید پس از آنکه وی مردم خلیج بردگان را آزاد میکند. کرم خاکستری به ملکه خود وفادار است، حتی بعد از اینکه تاج و تخت آهنین را بدست میآورد و به ملکه دیوانه تبدیل میشود. اگر فکر میکنید که در کنار دنریس ماندن حتی پس از دیوانه شدن به سطحی ابرقهرمانی از تفکر نیاز دارد، بهتر است به زندگی پرمشقت و ترسناک آنسالیدها پیش از اینکه دنریس از راه برسد فکر کنید.
بعد از کشته شدن میساندی و پایان دوران کوتاه سلطنت دنریس، کرم خاکستری آنسالیدها را به جزیره ناث میبرد. این ارجاعی به همان چیزی است که میساندی روزگاری به او گفته و آرزو کرده بود که روزی بتواند به خانه اش بازگردد، پس از آنکه در کودکی از ناث ربوده شده بود. در ظاهر، بازگشت کرم خاکستری به جزیره ناث ادای دینی به میساندی و قولی است که به او داد تا مانع کسانی شود که تلاش کنند کودکانی مانند او را از ناث بربایند. اما با خواندن محتویات کتاب A World of Ice & Fire که تکمیل کننده کتاب A Song of Ice & Fire است، در مییابیم که در جزیره ناث چیزی به نام تب پروانهای وجود دارد که در نهایت هر کسی که آنجا به دنیا نیامده را میکشد. اگر چه این موضوع در نسخه سریالی هرگز مورد توجه قرار نگرفته و بحثی در مورد آن نشد، اما فضایی ترسناکتر به روایت آنسالیدها میبخشد، زیرا به جای زندگی در ناث به عنوان حافظان این جزیره، در واقع آنها دارند به سمت مرگ خودشان میروند.
۲- دیالوگ بدون زیرنویس کال دروگو
دوثراکیهای کوچ نشین یکی از بهترین و جذابترین ساختههای جرج آر آر مارتین هستند و در حالی که در نسخه سریالی شاهد پرداختن عمیق به آنها هستیم، جزییات جذاب بسیاری وجود دارد که هرگز در نسخه سریالی نمایش داده نشدند. برای مثال، در رمانها گفته میشود که تاریخچه دوثراکیها مملو از قابلیتهای دیوانه کننده و تاثیرگذار است، مثلا اینکه مردمان موسوم به مردان قد بلند را بعد از ۲،۰۰۰ سال حکمرانی شکست دادند. در سریال، بیشتر از طریق کال دروگو است که با این مردمان آشنا میشویم، کسی که در فصل اول شوهر دنریس تارگرین است تا اینکه سرنوشتی تراژیک و مرگبار پیدا میکند. دنریس با گذشت زمان شیفته دوثراکیها میشود، اگر چه این بحث وجود دارد که او آنها را به بیراهه برده و مسیرهایی خطرناکی به رویشان باز میکند که بسیاری از آنها را به کام مرگ فرستاده و از سبک زندگی دیرینشان دور میکند.
علاوه بر این، دوثراکیها زبان خاص خود را دارند که آن را یک زبانشناس مشهور به نام دیوید جی پترسون خلق کرده است، کسی که مسئول ساخت برخی از زبانهای ساختگی این سریال و فیلمها و سریالهای دیگر است. اما دروگو در اپیزود Winter is Coming یک دیالوگ زیرنویس نشده دارد که بسیاری از بینندگان سریال بازی تاج و تخت را به خاطر درک معنایش به فکر فرو برد. بعد از اینکه کال دروگو میبیند یکی از جنگجویان دوثراکی شکم دیگری را در حین مبارزه پاره میکند، چیزی میگوید که به زبان دوثراکیها نیست. مشخص شده که این دیالوگ یک بداهه گویی از جیسون موموآ بازیگر نقش کال دروگو بوده که میگوید: «ای ته واکا» که یک عبارت به زبان مائوری است و معنای تقریبی اش این است: «روی کانو [قایق]». ظاهراً پترسون این دیالوگ را در زبان دوثراکی به «ایتئوواکاه» تغییر داده که به معنای «قدرتت را تست کن» یا یک دیالوگ شبیه مورتاب کامبت که حسی از شوخ طبعی را به یک صحنه بسیار هولناک اضافه میکند.
۳- استارکها تنها یک بار در کنار هم دیده میشوند
اپیزود Winter Is Coming به مثابه اولین اپیزود سریال بازی تاج و تخت یکی از تاثیرگذارترین و بهترین اپیزودهای تاریخ تلویزیون بوده، اما همزمان شعاری برای خاندان استارک است. در هشدار به دشمنانشان و انذار نسبت به از راه رسیدن طوفانی سخت که در راه است، این شعار با میراث خاندان استارک رابطه عمیقی دارد و این اپیزود به خوبی ما را با بسیاری از شخصیتهایی آشنا میکند که در ادامه به شخصیتهای اصلی سریال تبدیل میشوند. شاید جالبتر این باشد که این اولین و آخرین باری است که استارکها را به عنوان یک خانواده در کنار هم میبینیم. اگر چه بخش اعظم سریال در مورد میراث این خاندان محبوب از جنگجویان است، استارکهایی که میشناسیم به خاطر عواقب سرنوشتی که در همین اپیزود شروع میشود برای همیشه از هم جدا میافتند.
در انتهای سریال، آریا، برن و سانسا آخرین استارکهای زنده هستند. ماجراجوییها و مسیر سرنوشت جداگانه هر کدام از آنها از بهترین و جذابترین داستانهای سریال است که باعث میشود پادشاه شدن برن در وستروس درست و بحث جلوه کند در حالی که سانسا بر شمالِ مستقل حکمرانی میکند و آریا ماجراجویی خاص خودش را در دریاها دنبال میکند. اما تردیدی نیست که هر کدام از اینها به داستان طولانی و پیچیده خاص خود نیاز داشتند که از شخصیتهای خام و معمولی خانوادهای که در اپیزود اول دیدیم به انسانهای قوی و پیچیده در پایان داستان تبدیل شوند که جایگاهی رفیع پیدا کرده و بر کل هفت قلمرو تاثیرگذار شدند. اگر چه اکثر اعضای این خانواده در این مسیر جانشان را از دست دادند، اما این سه نفر باقیمانده نماد سریال بوده و خوشحالیم که موفقیتشان را دیدیم، اگر چه برای رسیدن به این مقصد رنجها و مصائب بسیاری را متحمل شدند.
۴- تئوری «لمس مرگ» شاه رابرت
وقتی برای اولین بار با شاه رابرت برثیون آشنا میشویم، بدون اینکه بدانیم، او به پایان دوران زمامداری اش نزدیک میشویم، در حالی که نقشههای همسرش سرسی خیلی زود مرگ او را در پی خواهد داشت. او که زمانی حاکم و جنگجویی قدرتمند بوده، بعد از مرگ لیانا استارک به کلی عوض شده و میلش به حکمرانی را از دست میدهد و در ادامه به یک ازدواج جایگزین با سرسی برای تحکیم قدرت خود تن داده و بخش زیادی از زندگی اش را به داشتن روابط عاشقانه خارج از ازدواج و زیاده روی در عیاشی میگذراند؛ و البته یک دغدغه دیگر او از بین بردن تمام خاندان تارگرین و محو کردن این خاندان از روی زمین به خاطر جنایات ریگار است که ظاهراً لیانا را ربوده و بعد از تجاوز، او را به حال خود رها کرده تا بمیرد. ظاهراً رابرت تنها برای انتقام از تارگرینها زنده است و در دوران بیکاری به خوشگذرانی میپردازد و در این مسیر، برای کسانی که با او روبرو میشوند انسانی بامزه و خوش مشرب است، اما به سرعت متوجه میشویم که او کمی هم خل و چل است.
یکی از جالبترین جزییات مخفی در مورد رابرت برثیون این است که در اپیزود آغازین سریال بازی تاج و تخت، وقتی او به وینترفل میرسد، جذابیت و کاریزمای شخصی اش را در رفتار با استارکها نشان میدهد که دور او جمع شده اند. او ند و کاترین را در آغوش میکشد، موهای ریکان را به هم میزند و با راب دست میدهد و به همین سرعت میتوانید بگویید که چقدر رابرت این خانواده را دوست دارد. اما بینندگان تیزچشم به این نکته اشاره کرده اند استارکهایی که رابرت آنها را در آغوش کشید همگی مردند، در حالی که سه نفری که وی به آنها دست نزد، در صحت جسمی کامل سریال را به پایان رساندند. به احتمال فراوان این موضوع تنها یک تصادف است، اما حسی متفاوت را در هنگام تماشای دوباره اپیزود اول سریال به شما خواهد بخشید. آیا رابرت برثیون دارای قدرت «لمس مرگ» بود. شاید، شاید هم نه!
۵- مقاومت دنریس در برابر گرما
سریال بازی تاج و تخت همیشه انسجام داستانی بی نقصی نداشته و گاهی اوقات شاهد سکانسها و واقعیاتی بودیم که با سکانسها و اطلاعات دیگر داستان همخوانی ندارد. اما اگر یک چیز از روز اول تا آخر کاملاً ثابت قدم و منسجم بوده باشد به داستان اولیه دنریس باز میگردد. اگر چه با توجه به سختیهایی که دنریس از لحاظ روانی و فیزیکی در طول داستان سریال متحمل میشود، همدردی با او کار سادهای است، اما از همان ابتدا نیز میتوانیم بگوییم که او دیر یا زود به سمت تاریکی خواهد رفت. این همان زنی است که شاهد قتلهای دسته جمعی سرسی بود و گفت: «نوشیدنی ام را بگیر». اگر چه دیوانه شدن او در اپیزودهای پایانی بسیاری را شوکه کرد، اما در همان اپیزود اول نیز میتواند تخمهای کاشته شده برای دور کردن او از مسیر یک حکمران خوش قلب و عادل را دید.
وقتی دنی میفهمد که برادرش میخواهد برای کسب قدرت، او را به ازدواج کال دروگو در بیاورد، به حمام میرود. او بی محابا و بدون ترس وارد آب داغ میشود، به طوری که ندیمه اش شوکه میشود و از این بیم دارد که مبادا بسوزد. اما این ورود ناگهانی به آب داغ هیچ آسیبی به دنریس وارد نمیکند که از همان روز اول به ما یادآور میشود که او زنده از شعلهها بیرون آمده و تا پایان داستان زنده خواهد ماند. در حالی که جرج آر آر مارتین گفته است که تارگرینها در برابر آتش مصون نیستند، این سکانس نشان میدهد که آنها دستکم در مقابل آتش مقاوم هستند.
۶- نقشه سرسی برای قتل رابرت در کتابها کمی بهتر است
جرج آر آر مارتین گفته است که در میان اتفاقات سریال بازی تاج و تخت، سکانس مرگ شاه رابرت برثیون کمتر از هر سکانس دیگری مورد علاقه او بوده است، البته شاید نه به دلیلی که فکر میکنید. با اشاره به اینکه در نسخه کتابی او هیچ خبری از صحنه شکار نیست، مارتین تصریح کرده که مراسم شکار شاه رابرت از حدود ۱۰۰ نفر تشکیل شده بود، با جشنهای بزرگ و مراسمات عظیم. برای سریالی که باید به بودجه نیز فکر میکرد، جشن شکار تنها از چند مرد با تعدادی نیزه تشکیل شده بود. اما طرفداران مشکل دیگری با این سکانس دارند و به باورشان، نقشه سرسی برای کشتن رابرت بسیار مشکل دار، ناقص و تصادفی است.
کاملاً قابل درک است که یک تصادف حمله گراز برای مغز ماکیاولی گونه سرسی بیش از حد ساده و بدوی است. البته اگر چه سادهترین توضیح برای مرگ رابرت این است که حمله گراز یک تصادف بوده، اما سرسی قطعاً نقشه کشیده بود که شوهرش از این سفر زنده برنگردد. ما میدانیم که او لانسل را تحریک کرده بود که مقدار بی پایانی شراب به شوهرش بدهد. در کتاب ها، گفته میشود که سرسی یک سری آدمکش را اجیر کرده بود تا رابرت را در جنگل تعقیب کنند، برای اینکه اگر اتفاق دیگری نیفتاد، رابرت حتماً شب را به صبح نرساند.
۷- بریک دونداریون میگوید که توسط کلگینهای دیگری هم کشته شده است
در اپیزود Kissed by Fire در فصل سوم سریال بازی تاج و تخت، بریک دونداریون بعد از یک نبرد حماسی با سندور کلیگین یا همان سگ شکاری به زندگی بازگردانده میشود. پس از محکوم کردن سندور به قضاوت با مبارزه و مبارزهای سخت با او به کمک یک شمشیر آتشین، بریک در نهات از کلیگین شکست میخورد که برای آریا استارک بسیار غیرمنتظره و ترسناک است. هر دوی آنها حیرت زده میشوند وقتی میفهمند که این ثوروس است که بریک را به زندگی باز میگرداند، کسی که از قدرت خدای آتش برای این کار استفاده میکند و یکی از پیروان سرسخت یک دین به همین نام است. بریک در ادامه سندور کلیگین را بخشیده و میگوید از آنجایی که عادلانه مبارزه را باخته، رقیبش باید یک انسان بیگناه شناخته شود و بدین ترتیب او را آزاد کرده و به او اجازه میدهد هر جا که دلش خواست برود.
در ادامه، وقتی بریک و ثوروس در مورد مرگهای فراوانش با هم شوخی میکنند (این بار ششمین بار مرگ و بازگشت او به زندگی است، اتفاقی که تنها یک بار دیگر در ادامه سریال رخ میدهد)، بریک به شکلی کنایه آمیز میگوید که این دومین باری است که توسط یک کلیگین کشته میشود. این ادعا چه معنایی دارد؟ آیا اپیزودی یا سکانسی را از دست داده ایم؟ بلکه چیزی یادمان رفته. در واقع اولین مرگ بریک دونداریون در جریان نبرد مامرز فورد رخ داد که به طور مستقیم در نسخه سریالی به نمایش گذاشته نمیشود. در آن نبرد، گرگور کلیگین او را از ناحیه سینه به روی نیزه میکند، اگر چه میدانیم که چطور زنده ماند تا روزی دیگر بمیرد. اگر چه این موضوع در نسخه سریالی توضیح داده نمیشود، اما در سریال کوچک انیمیشنی Histories & Lore که به تاریخچه برادران بدون پرچم میپردازد، به تاریخچه مرگهای خشن بریک دونداریون نیز پرداخته میشود.
۸- مرگ وون وون، پایان غولها
وون وگ وون دار وون یا به طور خلاصه وون وون، یکی از غولهای مردمان آزاد است که در فصل پنج با او آشنا شده و با مرگ تراژیک و خشنش در فصل ششم با او خداحافظی میکنیم، مرگی که یکی از ماندگارترین مرگهای کل سریال بازی تاج و تخت است. اگر چه هرگز فرصت زیادی به مخاطب داده نمیشود که با این دوستان عظیم الجثه آشنا شویم، قدرت غولها بسیار قابل توجه بوده و به طور خاص وون وون به سرعت به متحد جان اسنو و تورموند در نبرد علیه وایت واکرها تبدیل میشود. به کمک وون وون، جان اسنو موفق به پس گرفتن وینترفل از رمزی بولتون شده، اما این پیروزی بدون هزینه نیست. وون وون در حالی که بدنش آماج تیرهای نیروهای رمزی قرار گرفته و در نهایت با ضربه نهایی رمزی به چشمش با یک تیر، میمیرد.
اگر چه در ادامه این سکانس، جان اسنو موفق میشود رمزی را خلع سلاح و تا سرحد مرگ کتک بزند و در ادامه به خاطر خیانت هایش به غذای تازیهای خودش تبدیل میشود، این مرگ مستحقانه نیز نمیتواند مرگ تراژیک و بسیار دردناک وون وون را جبران کند. بدتر اینکه وون وون احتمالاً آخرین غول تمام وستروس و سرزمینهای پشت دیوار است که مرگ او را ویرانتر میسازد. اگر چه همیشه این احتمال وجود دارد که اشتباه کرده باشیم، اما مرگ مگ مار تون دوه وگ و دونگو در جریان حمله به کاسل بلک ظاهراً این پایان داستان غولها بود.
۹- ارجاعات به سر دانکن قد بلند
همانند دنیای کنونی ما، داستان بازی تاج و تخت نیز مملو از افسانهها و داستانهای بی پایان از جنگجویان بزرگ است که سالها قبل میزیسته اند. یکی از افسانه ایترین این افراد در دنیای بازی تاج و تخت سر دانکن قد بلند است، فرمانده سابق گارد پادشاهی در دوران ایگان تارگرین. در حالی که این شخصیت به شکلی قابل درک در سریال دیده نمیشود، راهبه پیر در داستانهایی که برای برن روایت میکند به او اشاره دارد. در سراسر این گفتگو، به طور ضمنی اشاره میشود که ظاهراً این راهبه پیر روزگاری رابطه نزدیکی با دانکن داشته است، اما این داستان دیگری است. در مورد میراث دانکن، هنوز هم چیزهای زیادی برای کشف کردن وجود دارد. مارتین تصریح کرده که برین اهل تارث از نوادگان سر دانکن است که دلیلی بر قد بلند و قدرت جنگاوری برین میباشد.
اگر چه هنوز جزییات این ماجرا را نمیدانیم، اما احتمالاً با گذشت زمان چیزهای بیشتری در این زمینه پیدا خواهیم کرد. در این شرایط، شبکه اچ بی او از ساخت یک اسپین آف پیش درآمدی به نام A Knight of the Seven Kingdoms: The Hedge Knight خبر داده است که روی شخصیت سر دانکن تمرکز دارد. اگر چه در حال حاضر اطلاعات زیادی در مورد این سریال در دست نیست، میتوان گفت که احتمالاً برای این سریال از کتابی به همین نام الهام گرفته شود که داستان ماجراجوییهای «دانک و اگ» است، لقبهایی که به این شوالیه و دستیارش داده شده بود.
۱۰- پرچم مخصوص جان اسنو
باید تکرار کرد که در سریال بازی تاج و تخت، جان اسنو در داستان متحمل رنجهای فراوان میشود و هر اقدامی که با نیت پاک و نیک انجام میدهد به عواقبی بد برای خود او و دیگران منجر میشود. بعد از شکست ارتش وحشیها در فصل پنجم، جان به عنوان فرمانده نگهبانان شب انتخاب میشود، خط باریکی از امید که بین وایت واکرها و هفت قلمرو قرار گرفته است. اما بعد از کمک به وحشیها برای رسیدن به مکانی امن، جان اسنو در نگاه بسیاری از نگهبانان شب یک خائن تلقی شده و تصمیم میگیرند که او را بکشند. جان توسط ملیساندر به زندگی بازگردانده شده، اما این پایان حضور او در کنار نگهبانان شب است و تنها مدت کوتاهی در کسل بلک میماند تا شورشیها را اعدام کرده و رهبری را به اد منتقل کند.
همه اینها به بازپس گیری وینترفل و دریافت لقب «گرگ سفید» توسط لرد وایمن مندرلی منتهی میشود. وقتی جان به خانه باز میگردد، پرچم او و نیروهایش شباهتی به پرچم قبلی اش نداشته و به وضوح میتوان تغییر رنگها را در آن دید. به جای استفاده از پرچم قبلی که یک گرگینه خاکستری در یک پس زمینه سفید است، پرچم جدید جان اسنو گرگ سفیدی با پس زمینه خاکستری رنگ است. نه تنها این موضوع به تغییر در وینترفل اشاره دارد بلکه معنای مخفی دیگری نیز در آن دیده میشود؛ جایگاه جان اسنو به عنوان وارث نامشروع وینترفل نشان میدهد که وی نیز همان سنت را ادامه میدهد که جانشینان بعد از رسیدن به قدرت، رنگ و طرح پرچمها را تغییر میدهند. دستکم در مورد تغییر پرچم جان اسنو، بسیاری از بینندگان سریال متوجه این تغییر پرچم نشدند.
۱۱- جان اسنو متوجه صحبتهای دنریس نمیشود
البته که رابطه جان اسنو و دنریس تارگرین خوب پیش نرفت، اما اگر صادق باشیم باید بگوییم که این دو موانع بسیاری بر سر راه خود برای رسیدن به پایانی خوش داشتند. علاوه بر این واقعیت که دنریس عمه جان بود، یک موضوع کوچک دیگر وجود داشت که نشان میداد این دو از دنیاهایی کاملاً متفاوت آمده اند. اما شاید بزرگترین چالش در رابطه این دو عاشق این است که در اپیزودهای پایانی به یک دیکتاتور تشنه قدرت تبدیل میشود که وحشت را در کینگز لندینگ حاکم کرده، شهر را ویران کرده و در حضور جان و البته دوثراکیها و آنسالیدها به وضوح میگوید که این کار را ادامه خواهد داد. این سخنرانی برای کسانی که او را تا پایان تلخش همراهی میکنند یک سخنرانی تهییج کننده است، اما به ابهام مخاطبان در مورد این موضوع منجر میشود که چرا جان اسنو به جای وحشت کردن، به نحوی تحت تاثیر قرار گرفته به نظر میرسد.
در واقع همه چیز به مانع زبانی باز میگردد، زیرا جان به زبان دوثراکی یا والیریا تسلط ندارد و به همین خاطر ایدهای در مورد صحبتهای دنریس، جز چند کلمه، ندارد. وقتی علیرغم اینکه دنریس قول میدهد علیرغم اتحادشان، شمال را ویران خواهد کرد، جان در ادامه میگوید که جنگ تمام شده است. این بدان خاطر است که جان اسنو زبان دنریس را نمیفهمد و به همین خاطر است که او تنها به کلمه «وینترفل» واکنش نشان میدهد و نه دستور دنریس برای از بین بردن تمام دشمنانش. این همان جزییاتی است که جان و بینندگان سریال باید از آن آگاه میبودند.
۱۲- ورود جان اسنو و دنریس به وینترفل
در جریان فصل هشتم، تیم پشت سریال ظاهراً میخواست ارتباطاتی بین این فصل و اپیزود اول داستان برقرار کند. تماشای اپیزود اول سریال و فصل هشتم بازی تاج و تخت بسیار هیجان انگیز و جالب خواهد بود. در اپیزود Winter Is Coming، رابرت و سرسی بعد از کاروانی بزرگ وارد وینترفل میشوند، در حالی که در اپیزود Winterfell از فصل هشتم، جان و دنریس نیز به شکلی مشابه وارد مرکز شمال میشوند. اشاره زیرکانه این دو اپیزود به سرنوشت ناخوشایند زوجین بسیار جالب است و به اتفاقاتی بسیار تلخ و ناخوشایند در اپیزودهای آینده بین دنریس و جان اسنو اشاره دارد. با نشان دادن شباهتها و تفاوتهای بین اپیزود اول و فصل آخر، فرصتی برای واکنش نشان دادن به تمام شخصیتها فراهم میشود. آریا بزرگتر و باهوشتر شده، اما هنوز هم از این جلال و شکوه حیرت زده میشود.
در این میان، جیمی که اولین بار او را به عنوان شوالیهای خودخواه و شیفته پیروزی در زرهی درخشان میبینیم، اکنون با موهایی خاکستری و خسته و با تنها یک دست وارد وینترفل میشود و سعی دارد کسی متوجه ورودش نشود. ترسناکتر اینکه بعد از ورود به وینترفل اول از همه با برن چشم در چشم میشود، همان پسری که روزگاری در کودکی از بالای برج به پایین پرت کرده بود و اکنون برای خود مردی شده است و ترس و پشیمانی را میتوان در چشم هایش دید. در حالی که در اپیزود اول ند استارک و خانواده اش برای خوشامدگویی به پادشاه و همراهانش به صف شده بودند، اکنون سانسا رهبری این دیار را بر عهده دارد و به وضوح کمتر از سرسی در دیدار اولش، تحت تاثیر جذبه دنریس قرار میگیرد که نشان از بلوغ و قدرت سانسا دارد.