پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، پیکر وی به سرعت تشییع و به خاک سپرده شد که باعث باوری درباره سربهنیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کرد، اما شمس برادرش معتقد است ساواک او را مسموم کرده است.
سیدجلال آلاحمد در سال ۱۳۰۲ در محله پاچنار تهران متولد شد. در ۱۳۲۲ دوره دبیرستان را به پایان برد و به خواست پدر همراه برادرش برای تحصیل در حوزه علمیه، به نجف سفر کرد، ولی چند ماه بعد بازگشت و در گروه ادبیات دانشسرای عالی مشغول تحصیل شد. پس از پایان تحصیل، در مدارس تهران معلّم شد.
به گزارش اعتماد، سپس چندی در «موسسه تحقیقات اجتماعی»، وابسته به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران کار کرد و چندی نیز در دانشسرای عالی، دانشکده علوم تربیتی و هنرسرای عالی نارمک به تدریس ادبیات پرداخت. او در فروردین ۱۳۴۳ به حج رفت و شرح سفر حج خود را نگاشت که با عنوان «خسی در میقات» چندین بار چاپ شد. آلاحمد در ۱۳۲۸ با سیمین دانشور ازدواج کرد. او در ۱۸ شهریور ۱۳۴۸، در چهل و پنج سالگی در اسالِم گیلان درگذشت.
پس از مرگ نابهنگام آلاحمد، پیکر وی به سرعت تشییع و به خاک سپرده شد که باعث باوری درباره سربهنیست شدن او توسط ساواک شد. همسر وی، سیمین دانشور، این شایعات را تکذیب کرد، اما شمس برادرش معتقد است ساواک او را مسموم کرده است. پیکر او در مسجد فیروزآبادی جنب بیمارستان فیروزآبادی شهر ری به امانت گذاشته شد تا بعدها آرامگاهی در شأن او ایجاد شود و این کار هیچگاه صورت نگرفت.
در دوران دبیرستان با آثار احمد کسروی و محمد مسعود آشنا شد و تحت تاثیر اندیشههای کسروی درباره مذهب، عقیدهاش به اصول تشیع به سستی گرایید و بعد دوباره به مذهب بازگشت. او مدتی گرایشهای کمونیستی داشت و عضو حزب توده و سپس مخالف آنان شد. همین روحیه، در آثار ادبی و هنری و فعالیتهای اجتماعی او نیز نمایان است.
جلال پس از بازگشت به ایران با چند نفر از دوستان نزدیک خود، «انجمن اصلاح» را بنیاد نهاد. از جمله فعالیتهای این انجمن، نشر جزوهای با عنوان عزاداریهای نامشروع بود. در ۱۳۲۳ به حزب توده پیوست و یکی از فعالان مطبوعاتی آن شد و در نشریات این حزب مقاله مینوشت و مدتی مدیر داخلی مجله ماهنامه مردم بود.
در تیرماه ۱۳۲۶ به عضویت کمیته ایالتی تهرانِ حزب توده درآمد. اما در ۱۳ دی ماه ۱۳۲۶ در اعتراض به عدم استقلال رهبری این حزب و فقدان دموکراسی در آن، همراه با گروهی به رهبری خلیل ملکی، از حزب جدا شد. با این حال، او خود در برخی آثارش، این تاریخ را ۱۶ آذر ۱۳۲۶ ذکر کرده است. آلاحمد پس از جدا شدن از حزب توده، مدتی در حزب انشعابیون به نام حزب سوسیالیست توده ایران به فعالیت پرداخت و چندی بعد خود را کنار کشید.
جلال در دوران جنبش ملی شدن صنعت نفت به فعالیت سیاسی پرداخت. در ۱۳۲۹ در تاسیس «حزب زحمتکشان مردم ایران» به رهبری مظفر بقاییکرمانی و خلیل ملکی شرکت کرد و مدیریت روزنامه شاهد، ارگان این حزب را بر عهده گرفت. در ۱۳۳۱ در تاسیس «نیروی سوم» به رهبری خلیل ملکی و انتشار مجله علم و زندگی همکاری کرد و مدتی نیز ریاست کمیته تبلیغاتی «نیروی سوم» را بر عهده داشت.
در اردیبهشت ۱۳۳۲ از نیروی سوم نیز کناره گرفت، ولی دوستی خود را با برخی از افراد آن گروه حفظ کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ توسط دادستان حکومت نظامی احضار و پس از یک روز بازداشت آزاد شد. جلال آلاحمد، هم نویسنده بود و هم فعالیتهای ادبی داشت. او گهگاه مقالاتی سیاسی و اجتماعی، چه در مجلات و چه به صورت مستقل مینگاشت و در راهاندازی و اداره مجله علم و زندگی در سالهای ۱۳۳۹-۱۳۳۶ همکاری داشت. وی در ۱۳۴۷ در تاسیس کانون نویسندگان ایران شرکت کرد.
آلاحمد داستاننویسی است که در این زمینه دارای سبک و شیوه خاص است. زبان محاوره را بسیار خوب و بجا به کار میگیرد، تصویرها و شخصیتپردازیهایش روشن و دقیق است و در گنجاندن نکات اجتماعی و سیاسی در ضمن داستان، توانایی تمام دارد. کتابهای مدیر مدرسه، نفرین زمین، سفرنامهها و خسی در میقات نام دارد.
بخشی دیگر از آثار جلال «غربزدگی، در خدمت و خیانت روشنفکران، دید و بازدید، از رنجی که میبریم، سه تار، زن زیادی، اورازان، هفت مقاله، تاتنشینهای بلوک زهرا، سرگذشت کندوها، جزیره خارک دُرّ یتیم خلیجفارس، نون والقلم، سه مقاله دیگر، ارزیابی شتابزده، کارنامه سه ساله، پنج داستان، یک چاه و دو چاله، سنگی بر گوری و ولایت عزراییل» از دیگر آثار جلال آلاحمد است.