bato-adv
bato-adv
مدل استگیلیتز-شاپیرو به توضیح عدم تسویه بازار کار می‌پردازد

چرا بازار کار به تعادل نمی‌رسد؟

چرا بازار کار به تعادل نمی‌رسد؟

مساله بیکاری، همچنان با گذشت بیش از دو قرن از انقلاب صنعتی، به‌طور کامل حل نشده است؛ در واقع، بیکاری همچنان یکی از مهم‌ترین مسائل عمومی باقی‌مانده در سراسر جهان است و این مساله، کشور توسعه یافته و توسعه نیافته نمی‌شناسد.

تاریخ انتشار: ۱۳:۱۷ - ۰۲ آذر ۱۴۰۲

چرا دستمزد‌ها در بازار کار کاهش پیدا نمی‌کند تا بازار تسویه شود؟ یکی از پاسخ‌ها به این پرسش، مدل استیگلیتز- شاپیرو است. این مدل بیان می‌کند که بنگاه‌ها برای ایجاد انگیزه به نیرو‌های کار متعهد خود و تعبیه سازوکار تنبیهی برای نیرو‌های کم‌کار خود، دستمزدی بالاتر از دستمزد تعادلی پرداخت می‌کنند.

به گزارش دنیای اقتصاد، اقتصاددان‌ها و اقتصادخوان‌ها همواره دنبال آن هستند که بازار‌ها به تعادل برسند. غرض آن‌ها از به تعادل رسیدن بازار‌ها آن است که شرایط میان تقاضاکنندگان و عرضه‌کنندگان به صورتی سامان یابد که بهینه‌ترین شکل ممکن باشد. همچنین باید در اینجا بیان کرد که منظور آن‌ها از بهینه‌ترین شکل ممکن نیز شرایطی است که پیرو آن وضعیت هیچ‌کس بهتر نمی‌شود؛ مگر به شرط بدتر شدن وضعیت کسی دیگر.

چرا بازار کار به تعادل نمی‌رسد؟

این شرایط ایده‌آل درست همان چیزی است که در اقتصاد از آن با عنوان بازار‌های تسویه‌شده یاد می‌شود. به تعبیری دیگر، می‌توان بیان کرد که در این شرایط تعامل میان دو طرف هر بازار یعنی تقاضاکننده و عرضه‌کننده به نحوی پیش رفته است که دیگر هیچ‌کدام تمایلی به تغییر وضعیت موجود ندارند. از این جهت به این شرایط، شرایط تعادلی گفته می‌شود. لکن، واقعیت آن است که دست‌کم در برخی از بازار‌ها این شرایط تعادلی برقرار نمی‌شود. بازار‌هایی از این دست که شرایط تعادلی در آن‌ها برقرار نمی‌شود، از جمله موضوعات مورد علاقه اقتصاددان‌ها و اقتصادخوان‌ها محسوب می‌شود. موضوعی که حول این پرسش شکل می‌گیرد: چرا این بازار‌ها نمی‌توانند تسویه شوند؟ یکی از این بازارها، بازار نیروی کار است که ما در یادداشت امروز به آن نگاهی خواهیم انداخت.

طرح مساله

مساله بیکاری همچنان با گذشت بیش از دو قرن از انقلاب صنعتی، به‌طور کامل حل نشده است. در واقع، بیکاری همچنان یکی از مهم‌ترین مسائل عمومی باقی‌مانده در سراسر جهان است و این مساله، کشور توسعه یافته و توسعه‌نیافته نمی‌شناسد. البته بدیهی است که وضعیت میان کشور‌های توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته نیز در این حوزه با یکدیگر تفاوت‌های چشم‌گیری دارد؛ اما همچنان مساله بیکاری غیرداوطلبانه در کشور‌های توسعه‌یافته نیز روی میز مشکلات حل‌نشده جوامع قرار دارد. شاید عمومی‌ترین شاهد این ادعا، انتخابات دوره گذشته ریاست جمهوری آمریکا بود که در آن، دونالد ترامپ بزرگ‌ترین دستاورد دوره چهار ساله خود را کاهش شدید نرخ بیکاری می‌دانست. همچنین، مهم‌تر از دونالد ترامپ، می‌توان قدرت گرفتن جریان‌های سیاسی و اجتماعی مخالف مهاجرت در کشور‌های توسعه‌یافته را نشانی از عدم حل مساله بیکاری غیرداوطلبانه دید. جریان‌هایی که بیش از آنچه گمان می‌رفتند، قدرتمندتر شدند و حوادثی، چون برگزیت را آفریدند.

این جریان‌های سیاسی و اجتماعی، بخش جدی ادعایشان علیه مهاجرت حول این فرضیه قرار دارد که مهاجران در حال دزدیدن فرصت‌های شغلی ما هستند. فرضیه‌ای که فارغ از راستی یا ناراستی آن، این گمان را ایجاد می‌کند که گویا همچنان و حتی در کشور‌های توسعه‌یافته نیز ما رد بیکاری غیرداوطلبانه را مشاهده می‌کنیم. مضاف بر این ادعاها، مطالعات آماری نیز به ما بیان می‌کنند که با آنکه نرخ بیکاری در کوتاه‌مدت در حال نوسان است، اما در بلندمدت به نظر می‌رسد که روند قابل اتکایی نداشته است. یکی از این مطالعات که به بررسی نرخ بیکاری از سال ۱۹۰۰ تا سال ۲۰۱۰ میلادی در ایالات متحده آمریکا پرداخته است، نشان می‌دهد که با وجود تمام نوسان‌های منفی و مثبت، در طول این ۱۱۰ سال هیچ روند چشم‌گیری درخصوص وضعیت بیکاری مشاهده نمی‌شود.

حال با این مقدمه، بیایید چند قدم به عقب برویم. ما در بازار نیروی کار، مانند تمام بازار‌های دیگر، با دو بازیگر مواجه هستیم. در این بازار، عرضه‌کنندگان همان نیرو‌های کار هستند که کار خود را در ازای دستمزد یا هر چیزی دیگر برای بنگاه‌ها عرضه می‌کنند و تقاضاکنندگان نیز همان بنگاه‌ها هستند که به دنبال استخدام نیروی کار برای پیشبرد امر تولید خود هستند. پیرو ادبیات اقتصاد جریان اصلی، تعامل این دو طرف بازار نیروی کار آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا در یک نقطه به نام نقطه تعادلی، بازار تسویه شود. لکن این نقطه تعادلی حاوی دو پیام مهم برای ما است. اول اینکه دستمزد تعادلی را به نشان می‌دهد و دوم آنکه به ما نشان می‌دهد که میزان اشتغال به چه اندازه خواهد بود. مضاف بر این، در این نقطه تعادلی هیچ مازاد عرضه یا تقاضایی نیز وجود نخواهدداشت. نبود مازاد در این نقطه تعادلی درست همان چیزی است که ما می‌خواهیم.

به بیانی دیگر، در این نقطه زمانی که می‌گوییم مازاد عرضه وجود نخواهد داشت، در واقع این مطلب را بیان کرده‌ایم که عرضه‌کنندگان نیروی کار در بازار کار یا با دستمزد تعادلی وارد بازار کار شده‌اند یا با این قیمت مایل به ورود به بازار نیروی کار نیستند؛ در نتیجه، اگر کسی هم بیکار است، بیکاری او ارادی است. به دیگر سخن، بیکاری غیرداوطلبانه در نقطه تعادلی وجود ندارد و درست در همین‌جاست که مساله امروز ما آغاز می‌شود. مساله امروز ما از این قرار است که بیکاری غیرداوطلبانه به این معناست که کسانی هستند که می‌خواهند وارد بازار نیروی کار شوند؛ اما کسی آن‌ها را استخدام نمی‌کند.

به بیان اقتصادی، ما در اینجا با یک مازاد عرضه نیروی کار مواجهیم. حال اگر بخواهیم از ادبیات جریان اصلی کمک بگیریم، باید بیان کنیم که وجود مازاد عرضه نیروی کار به این معناست که ما در نقطه تعادلی قرار نداریم و اتفاقا، بالاتر از نقطه تعادلی قرار گرفته‌ایم. این نتیجه به ما بیان می‌کند که در این شرایط، دستمزد نیروی کار در بازار بالاتر از دستمزد تعادلی تعیین شده است و به همین دلیل، ما با پدیده مازاد عرضه نیروی کار مواجه شده‌ایم. حال اگر بخواهیم پیرو ادبیات جریان اصلی پیش برویم، می‌توانیم بیان کنیم که این مساله با کاهش دستمزد نیروی به سطح قیمت تعادلی قابل حل است؛ اما واقعیت آن است که این اتفاق در عمل رخ نمی‌دهد. درست در همین‌جا پرسش مهم امروز ما ایجاد می‌شود؛ اینکه چرا کاهش دستمزد نیروی کار در عمل رخ نمی‌دهد تا بازار نیروی کار تسویه شود؟

همان‌گونه که در بالا اشاره کردیم، آنچه درخصوص بازار نیروی کار، مورد پرسش اقتصاددانان و اقتصادخوانان قرار گرفته‌است، عدم کاهش دستمزد نیروی کار در جهت رسیدن به تعادل و تسویه‌شدن بازار نیروی کار است. در برابر این پرسش، پاسخ‌های متعددی مطرح شده است. پاسخ‌هایی مانند عدم تقارن اطلاعات میان کارگر و کارفرما یا مساله کژگزینی (Adverse Selection) که علت مساله را در نقض عملی فرض اطلاعات کامل فهم نئوکلاسیکی از بازار نیروی کار می‌داند؛ اما می‌توان گفت که یکی از بهترین پاسخ‌ها را می‌توان در مدل استیگلیتز-شاپیرو یافت. پاسخی که هسته اصلی ایده آن را در اقتصاد «نظریه برابری» یا همان Equity Theory تشکیل می‌دهد. برای فهم مدل استیگلیتز-شاپیرو ابتدا تصور کنید که بازار نیروی کار در شرایط اشتغال کامل است.

در واقع همان شزایطی که شاید بسیاری آن را ایده‌آل می‌دانند. در این حالت تصور کنید که نیروی کاری از زیر کار در برود و کار خود را به‌طور بهینه انجام ندهد. در این صورت طبیعی است که کارفرما تصمیم بگیرد که نیروی کار خود را اخراج کند. پیرو این تصمیم، کارفرما نیروی کار خود را اخراج می‌کند؛ اما گمان می‌کنید که چه اتفاقی می‌افتد؟ پیرو فرضی که انجام دادیم و شرایط بازار نیروی کار در وضعیت اشتغال کامل در نظر گرفتیم، نیروی کار اخراج‌شده بلافاصله برای خود در یک بنگاه دیگر کار پیدا می‌کند. حال اگر کمی به این مساله دقت کنید، متوجه می‌شوید که هیچ هزینه‌ای برای نیروی کار اخراج شده اعمال نشده است. به بیان دیگر، نیروی کاری که به‌دلیل در رفتن از زیر کار اخراج شده بود، بدون پرداخت هیچ نوع جریمه‌ای، تنها محل کار خود را عوض کرده است.

این مساله، به‌طور طبیعی نظام انگیزشی نیروی کار را دچار اختلال می‌کند؛ زیرا در این شرایط نیروی کاری که تلاش می‌کند با نیروی کاری که از زیر کار در می‌رود، در عمل تفاوتی با همدیگر نخواهند داشت. در نتیجه، نیرو‌های کار به سمت در رفتن از زیر کار متمایل خواهند شد؛ زیرا هزینه این کار آن‌ها را تنها بنگاه‌ها پرداخت خواهند کرد. حال در این شرایط که بازار کار در وضعیت اشتغال کامل قرار دارد و دستمزد‌ها نیز برابر با دستمزد تعادلی است و همچنین، هیچ مازاد عرضه و تقاضایی وجود ندارد، یک بنگاه برای ایجاد انگیزه در جهت آنکه نیروی کارش از زیر کار در نرود، دستمزدی بالاتر از دستمزد تعادلی به نیروی کار خود پرداخت می‌کند؛ زیرا او امید دارد که این‌بار اگر نیروی کارش از زیر کار دربرود؛ با اخراج او، نیروی کارش را متحمل هزینه بکند.

به این ترتیب که این نیروی کار مجبور می‌شود تا در بنگاهی دیگر با دستمزد پایین‌تر کار کند. در نتیجه، برخلاف حالت قبل، نیروی کار متعهد با نیروی کار کم‌کار تفاوت پیدا می‌کند و همچنین، نیروی کار کم‌کار با اخراج خود، متحمل هزینه می‌شود. اما کار در اینجا تمام نمی‌شود. انجام این کار از سوی یک بنگاه موجب می‌شود تا نیروی کار موجود در بازار به سمت این بنگاه تمایل بیشتری پیدا کنند. درنتیجه، بنگاه‌های دیگر نیز شروع به پیروی از این مدل می‌کنند. آن‌ها نیز دستمزدی بالاتر از دستمزد تعادلی به نیروی کار خود پرداخت می‌کنند. به این ترتیب، بنگاه‌های موجود در بازار کار به‌عنوان طرف تقاضای بازار کار، با ارائه دستمزد بیشتری نسبت به دستمزد تعادلی موجب می‌شوند که دستمزد‌ها افزایش یابند و مازاد عرضه نیروی کاری در بازار ایجاد شود.

در این شرایط دیگر خبری از بیکاری داوطلبانه و شرایط اشتغال کامل نیست، بلکه بیکاری غیرداوطلبانه از راه می‌رسد. امری که مطلوب نیروی کار نیست. حال با این توضیح باید بیان کرد که برخلاف نظر برخی که وجود استخر بیکاری و بیکاری غیرداوطلبانه را لزوما امری نامطلوب می‌دانند، همواره مساله‌ای نامطلوب نیست. به بیانی دیگر، ازآنجاکه نیروی کار واقعا موجود همگن نیست؛ برخی از نیرو‌های کار به انجام وظایف خود متعهد هستند و برخی متعهد نیستند. در شرایطی که دستمزد‌ها در سطح قیمت تعادلی بود و شرایط اشتغال کامل برقرار بود، نیروی کاری که از زیر کار در می‌رفت، حتی با اخراج از محل کار نیز هزینه‌ای پرداخت نمی‌کرد. اما، در شرایطی که در ادامه توضیح دادیم، ارائه دستمزد‌ها در یک سطح بالاتر از دستمزد تعادلی، نه‌تن‌ها موجب ایجاد یک انگیزه برای نیروی کار در جهت تلاش و تعهد به وظیفه محسوب می‌شد، بلکه با ایجاد استخر بیکاری غیرداوطلبانه، اثر تنبیهی نیز با خود به همراه داشت.

به بیان ساده‌تر، با ایجاد مازاد عرضه نیروی کار به‌دلیل افزایش سطح دستمزد نیروی کار، آن نیروی کاری که از زیر کار در می‌رفت، نه‌ تنها دستمزد بالای خود را از دست می‌دهد، بلکه وارد استخر بیکاری می‌شود و مجبور می‌شود تا برای مدتی برای جست‌وجوی شغل بعدی هزینه کند. به این ترتیب، می‌توان بیان داشت که در مدل استیگلیتز-شاپیرو، دستمزد‌ها هم به تخصیص نیروی کار دست می‌زنند و همچنین، موجب ایجاد انگیزه برای نیروی کار شاغل می‌شود. مضاف بر این، در مدل استیگلیتز-شاپیرو ما متوجه می‌شویم که نظارت بر عملکرد نیروی کار و بیکاری جانشین یکدیگر هستند. لکن، در فهم مدل استیگلیتز-شاپیرو توجه به یک نقطه نیز بسیار ضروری به شمار می‌رود. در این مدل، از توزیع پوآسن بهره گرفته شده است. ما در این یادداشت قصد نداریم تا به بیان فنی مدل و همچنین، توزیع پوآسن بپردازیم؛ اما ذکر این نکته را لازم دیدیم.

این ضرورت به آن دلیل است که ویژگی توزیع پوآسن در آن است که ما فرض می‌کنیم که هیچ خاطره‌ای را به یاد نگه نمی‌داریم. به بیانی دیگر، در این توزیع ما در شرایط No Memory قرار داریم. حال اهمیت این ماجرا در کجاست؟ اهمیت این ماجرا در آنجاست که در این مدل، اخراج شدن را به‌عنوان انگ برای نیروی کار نباید در نظر گرفت! شاید هضم این مساله با توجه به توضیحات ما قدری برای مخاطب سخت باشد. لکن، باید بیان کرد که در تمام زمانی که ما مدل استیگلیتز-شاپیرو را توضیح می‌دادیم، به‌طور ضمنی یک فرض را نیز در نظر گرفته بودیم. این فرض به این ترتیب بود که اگر درآمد مناسبی به نیروی کار ارائه شود؛ به‌نحوی‌که برای او انگیزه ایجاد کند، او از زیر کار در نخواهد رفت. در نتیجه، اگر در بنگاهی نیروی کاری اخراج شده، احتمالا به این دلیل بوده که آن بنگاه دستمزد مناسبی را به او ارائه نکرده است. همان دستمزدی که ما از آن به‌عنوان «دستمزد کارایی» یاد می‌کنیم. این دستمزد در واقع آن میزان دستمزدی است که موجب می‌شود تا انگیزه لازم برای نیروی کار ایجاد شود تا از زیر کار در نرود و همان‌گونه که توضیح دادیم، بدیهی است که باید بالاتر از دستمزد تعادلی باشد.

جمع‌بندی

یکی از سوالات مهم اقتصاددانان و اقتصادخوانان از این قرار است که چرا کاهش دستمزد‌ها رخ نمی‌دهد تا بازار نیروی کار تسویه شود و بیکاری غیرداوطلبانه به پایان برسد؟ یکی از پاسخ‌ها به این مساله را مدل استیگلیتز-شاپیرو ارائه کرده است. آن‌ها بیان می‌کنند که بنگاه‌ها برای ایجاد انگیزه برای نیروی کار خود در جهت آنکه از زیر کار در نروند و همچنین، ایجاد یک نوع اثر تنبیهی برای نیروی کار اخراج شده بر اثر دررفتن از زیر کار، دستمزد‌ها را تا حدودی بالاتر از دستمزد تعادلی تعیین می‌کنند. در این حالت، بدیهی است که مازاد عرضه نیروی کار و بیکاری غیرداوطلبانه رخ می‌دهد. لکن، این امر برای جلوگیری از در رفتن نیروی کار از انجام وظایف خود لاجرم است. به بیانی دیگر، شاید گاهی وجود میزانی از بیکاری بد هم نباشد.

bato-adv
bato-adv
bato-adv