جعفر محمدی طی یادداشتی در عصرایران نوشت: جریان اصولگرا بعد از هر سخن مهم رهبری، آن را زیر ذره بین میبرد تا با تفسیر واژه به واژهاش به تحلیل برسد؛ مثلاً در روزهای اخیر با مقایسه دو تعبیر «سیلی» و «خونخواهی» که در سخنان قبلی و کنونی رهبری درباره اسرائیل آمده است، چنین نتیجه گرفته که حمله جدید ایران به اسرائیل برخلاف حمله قبلی که صرفاً قدرت نمایی بود، باید قربانی انسانی هم بگیرد تا خون در برابر خون تحقق یابد.
این که تفسیرشان درست است یا نه موضوع بحث حاضر نیست؛ بلکه سخن بر سر سخن دیگری از رهبری است که در دیدار با نمایندگان مجلس تصریح کردند: «من توصیهی مؤکّدی که اینجا یادداشت کردهام، تعامل سازندهی با دولت جدید است. همه کمک کنند که رئیسجمهور منتخب بتواند وظایفی را که در قبال کشور دارد، انجام بدهد. اگر ما توانستیم جوری رفتار کنیم که رئیسجمهور موفّق بشود، این موفّقیّت همهی ما است؛ اگر او در ادارهی کشور، در پیشبرد اقتصاد کشور، در مسائل بینالمللی کشور، در مسائل فرهنگی کشور به موفّقیّت دست پیدا کند، همهی ما به موفّقیّت دست پیدا کردهایم؛ پیروزی او پیروزی همهی ما است؛ این را باید واقعاً از بن دندان باور کنیم».
لب سخن رهبری که ابتناء بر تحلیلی واقع گرایانه از وضعیت کنونی و دورنمای کشور دارد، این است: پیروزی دولت پزشکیان پیروزی ایران، مردم ایران و نظام حکومتی ایران است و شکست دولت او شکست همه این هاست.
به نظر میرسد، مهمترین کار اصولگرایانی که خود را پیرو رهبری میدانند، تحلیل موشکافانه این سخن دقیق و پایبندی به لوازم آن باشد.
از هر کدام از همین اصولگرایان بپرسید که بزرگترین سرمایه جمهوری اسلامی ایران چیست، این پاسخ را خواهند داد: «مردم» و درست هم هست چرا که این نظام چه در پیدایش و چه در پویش، مدیون مردم بوده است و حیاتی بدون آنها برایش متصور نیست.
واقع گرایانه و به هزار تأسف باید گفت که در یکی دو دهه اخیر، جریانی افراط گرا در ارکان حکومتی نفود کرده است که ابایی از علنی کردن این باور ندارد که مردم در حکومت اسلامی کارهای نیستند و حضورشان حداکثر در حد زینت حکومت یا بیعت با حاکم میارزد!
این باور ضدمردمی که خلاف صریح شعارهای بنیادین انقلاب و اصول مصرح قانون اساسی همین نظام حکومتی است، فقط در تئوری باقی نمانده و شاهد عملیاتی شدن آن در ساحتهای گوناگونی هستیم که در آنها، خلاف نظرات اکثریت عمل میشود. از رسانههایی که با پول همین مردم اداره میشوند ولی صدای مردم در آنها بازتاب ندارد و بررسی صلاحیت نامزدهای مجلس و ریاست جمهوری گرفته تا مصوباتی که خلاف صریح خواست جمهورند تا برخی اتفاقات که در مواجهه با زنان و دختران در کف خیابانها رخ میدهد.
نتیجه طبیعی چنین رویکردی نیز جدایی مستمر مردم از حکومت است که دو نمود عیان و عریان آن را در دو انتخابات مجلس و ریاست جمهوری در اسفند پارسال و تیر امسال دیدیم که بیش از نیمی از مردم، پای صندوقها نیامدند و در پایتخت کشور نیز میزان مشارکت در مرحله دوم مجلس به رقم بیسابقه و هشدار دهنده ۸ درصد سقوط کرد.
در انتخابات ریاست جمهوری نیز اولاً اکثریت مردم مشارکت نکردند و ثانیاً بخش قابل توجهی نیز از ترس افتادن کشور به دست تندروها، رأی دادند و الا اساساً تمایلی به مشارکت نداشتند.
همان طور که اگر سرمایه تاجری به تاراج برود، دیگر نمیتواند در عرصه تجارت بماند، بخش قابل توجهی از سرمایه جمهوری اسلامی (مردم) نیز به تاراج رفته است و ادامه این وضعیت، یعنی ورشکستی جمهوری اسلامی. در چنین وضعیتی، ناگهان گشایشی حاصل شده و فردی به نام مسعود پزشکیان به ریاست جمهوری ایران رسیده است.
پیش از این هر کدام از جریانهای سیاسی فعال در جمهوری اسلامی، هر کدامشان به تنهایی به اندازهای صاحب سرمایه اجتماعی بودند که اگر جریان مقابلشان شکست میخورد، میتوانستند با سرمایه خودشان وارد شوند و کار را به دست گیرند ولی اکنون، همه این جریانها چنان دچار فقر سرمایهاند که با فرو ریختن دولت مستقر، دیگر سرمایهای برای جمع کردن اوضاع ندارند.
یعنی این گونه نیست که مردم بگویند حالا که پزشکیان و اصلاح طلبان نتوانستند، دولت را میدهیم دست اصولگرایان. بلکه در صورت شکست پزشکیان در بازیابی سرمایه اجتماعی، مجموع پسانداز همه جریانهای سیاسی درون نظام، دیگر برای روی کار آوردن دولتی با حداقل پشتوانه مردمی، کفایت نخواهد نکرد.
تصور کنید که دولت پزشکیان شکست بخورد و در انتخابات دور بعدی، فقط ۲۰ درصد مردم شرکت کنند؛ آیا در چنان فرضی میتوان از جمهور در جمهوری اسلامی سخن گفت؟ و آیا نظامی که سرمایهاش «مردم» بودهاند خواهد توانست به حیات خود ادامه دهد؟
چنان وضعیتی، باید بیش از هر کسی، حامیان نظام جمهوری اسلامی را که بسیاریشان جامه اصولگرایی بر تن دارند، نگران کند و آنها را از همین الان به این صرافت بیندازد که از در تعامل با دولت جدید برآیند و ارهای که قبلاً با آن شاخههای دولتهای مخالف را میبریدند کنار بگذارند که این بار، خود نیز بر همان شاخهای نشستهاند که دولت مستقر نشسته است.
یکی بر سر شاخ، بن میبرید خداوند بستان نگه کرد و دید
بگفتاگر این مرد بد میکند نه با من که با نفس خود میکند (سعدی)
اصولگرایان اگر سخن رهبری را تجزیه و تحلیل کنند و به الزامات آن پایبند باشند، باید تقید عملی خود را در ۳ عرصه اثبات کنند:
۱ - اکثریت خود در مجلس را وسیلهای برای سهم خواهی و ممانعت از تشکیل دولت مطلوب رئیس جمهور و سپس کارشکنی نکنند.
۲ - قدرت نهادهای در اختیارشان را در جهت قدرتمند شدن دولت به کار گیرند نه برای تضعیف آن. هم اکنون بخش عمدهای از تصمیم گیریهای کلان کشور در نهادهای خارج از دولت انجام میشود و تعامل آنها برای موفقیت دولت به معنای واقعی کلمه حیاتی است. به عنوان مثال، میتوانند در زمینههایی مانند FATF، توافقات خارجی و رویکردهای اجتماعی «راه ساز» باشند یا «راه بند» که هر کدامشان نتایج کاملاً متفاوتی در شکست یا پیروزی همگانی ایجاد خواهد کرد.
۳ - رسانههای رسمی و سایبریهای خود را از خط تخریب بازدارند و اجازه دهند دولتی که پیروزیاش پیروزی همه است، در فضای سالم رسانهای و نه در میان شایعهسازیها و دروغپراکنی و نفرتافکنیها کار کند.
اصولگرایان بدانند که حفظ نظام و ایران، بیهیچ برو و برگردی به تقید عملیشان به این ۳ اصل بستگی دارد و به تعبیر رهبری، پیروزی دولت کنونی پیروزی همه و از جمله خود آنهاست و قاعدتاً شکست دولت نیز به باد دادن ته مانده سرمایه مردمی و شکست همه و از جمله خود اصولگرایان خواهد بود.
به زودی مشخص خواهد شد که اصولگرایان مدعی نظام و انقلاب و رهبری کدام مسیر را انتخاب کرده اند: پیروزی همگانی یا به شکست کشاندن همه؟!