یکی از سریعترین راهکارها تغییر تمرکزتان از نقاط ضعف به نقاط قوت است. باور کنید که تشخیص نقاط قوت ارزشش را دارد.
تحقیقات سازمانی گالوپ نشان میدهد که سال گذشته ۵۰ درصد از نیروی کار هیچ انگیزه و رغبتی به کارشان نداشتهاند. این یعنی رقم قابلتوجهی از کل کارکنان، از سر کار رفتن متنفرند و به طور منظم غایب، بیانگیزه یا دچار مشکلات مزمن و خفیف سلامت روانی هستند.
به گزارش دنیای اقتصاد، به عبارت دیگر شما یک «سازمان زامبی» دارید. این افراد اسیر وضعیتی شدهاند که من نامش را «نفرین متوسط بودن» گذاشتهام. جسمشان در محل کار حاضر میشود، اما ترجیح میدهند آنجا نباشند و احتمالا برای رسیدن آخر هفته یا تعطیلات بعدی روزشماری میکنند.
چیزی که در این پژوهش توجه مرا جلب میکند آن ۳۳درصدی است که مشارکت فعال دارند. آنها عاشق سرکار آمدن هستند. بین خودمان بماند، اما احتمالا با کاهش حقوق چشمگیر هم کنار میآیند و همچنان خندان سر کار حاضر میشوند. طبق تحقیقات من، این کارکنان در محل کارشان احساس شور و شوق و اشتیاق میکنند و با انرژی و خوشحال هستند. من کنجکاو بودم سه چیز را بدانم: این اقلیت موفق چه کسانی هستند؟ چه کاری انجام میدهند که باعث میشود چنین احساس فوق العادهای داشته باشند؟ چه چیزی میتوانیم از آنها بیاموزیم که بتوانیم درباره خودمان اعمال کنیم تا ما هم آن احساس خوب را تجربه کنیم؟
خبر خوب این است که راز این دسته به شکل عجیبی ساده است.
یکی از سریعترین راهکارها تغییر تمرکزتان از نقاط ضعف به نقاط قوت است. باور کنید که تشخیص نقاط قوت ارزشش را دارد.
در روانشناسی مثبت گرا یک اصطلاح فوق العاده وجود دارد به نام «سرزندگی جمعی»؛ و به حالتی اشاره دارد که در محل کار جوی پرانرژی، زنده و باطراوت وجود دارد. هر زمان به سرزندگی جمعی برسید خودتان متوجه میشوید، چون در آن روزها دیگر کار برایتان حس کار را ندارد.
به طور خلاصه، اگر شغلی داشته باشید که در آن فضای زیادی برای بازی با نقاط قوت خود دارید، شانس خیلی بهتری برای تجربه احساس تعلق به کار و مشارکت فعال دارید. این موضوع بسیار شبیه مفهوم روانشناسی جریان است. زمان مثل برق و باد میگذرد. شما به قدری غرق کارید که نه تنها احساس خستگی نمیکنید، که برعکس از آن انرژی هم میگیرید و احساس تازگی و سرزندگی دارید.
با این همه، تمام کسب وکارهای جهان همچنان همان اشتباهات را مرتکب میشوند. اگر میدانیم که بازی با نقاط قوتمان ما را زنده میکند، چرا بیشتر سازمانها نیروهایشان را به دورههایی میفرستند که نقاط ضعفشان را تقویت کند؟
فقط شاید بتوانیم با درک اینکه با اختصاص زمان و پول به رشد نیروها در حوزههایی که به آن تسلط دارند، میتوانیم ارزش بیشتری تولید کنیم و آورده بیشتری برای سازمان داشته باشیم، تفکر سنتی را کنار بگذاریم.
تکلیف ما درباره نقاط ضعف چیست؟ به این امید که خودشان ناپدید شوند، آنها را نادیده بگیریم؟ معلوم است که نه. اینجا یک نکته ظریف، اما بسیار مهم وجود دارد. حرف من این نیست که نقاط ضعف را زیر فرش پنهان کنید. بله، مهم است که درباره نقاط ضعف بازخورد دهید، اما حواستان باشد که تمرکز بر کاستیها فقط باعث رشد قابلیت میشود، در حالی که تمرکز بر نقاط قوت به تعالی منجر میشود.
به عبارت دیگر، اگر تمرکزمان را روی اشتباهات بگذاریم، دنیایی خاکستری میسازیم که در آن همه متوسط هستند، اما اگر تمرکز را روی درستی و نقاط قوت بگذاریم، دنیایی پر از رنگهای درخشان میسازیم که در آن افراد به روشهای مختلفی برجسته و عالی میشوند.
برای بیشتر ما شناخت نقاط قوت خود اصلا کار آسانی نیست. این داستان غم انگیزی است که روزانه بارها و بارها در محیطهای کاری تکرار میشوند. افراد بسیاری، بهویژه زامبیهای سازمان کل عمر کاری خود را بدون اینکه هرگز بفهمند در چه چیزهایی خوب هستند یا مهارت هایشان را آشکار کنند، میگذرانند. خیلی رایج است که با نقاط ضعف خود کاملا آشنا باشیم و نسبت به نقاط قوتمان همیشه نامطمئن و بلاتکلیف بمانیم.
برای اینکه بتوانید نقاط قوت را روی هوا بزنید، این سوالات ساده را از خود بپرسید:
چه کاری را واقعا خوب انجام میدهید؟
چه چیزی را سریع یاد میگیرید و استعداد ذاتی در آن دارید؟
چه کارهایی به شما انرژی میدهند و باعث میشوند احساس زنده بودن کنید؟
چه فعالیتهایی باعث میشود زمان از دستتان در برود؟
برای انجام چه کاری بیشترین اشتیاق را دارید؟
چه چیزی بیشتر از همه احساس «این همان کاری است که برای انجام آن متولد شده ام» را به شما میدهد؟
من اسمش را میگذارم «نظریه تشویق نقاط قوت»، چون تنها کاری که باید بکنید این است که نقاط قوت افراد را به رویشان بیاورید. کارهایی را که خیلی خوب انجام میدهند ببینید و به خودشان بگویید. لازم نیست منتظر ارزیابی سالانه شان بمانید.
همان لحظه و همان جا بگویید. تغییر تمرکز از نقاط ضعف به نقاط قوت تغییر کوچکی است که تاثیر بزرگی در پی خواهد داشت و اینجاست که شگفت آورترین اتفاق رخ میدهد: تمرکز بر نقاط قوت به نفع همه ا ست. سازمان زامبی زنده میشود، افراد متوسط شکوفا میشوند و افرادی که مشارکت خوبی دارند، به شدت فعالتر میشوند.
شناسایی نقاط قوت افراد مثل ضربه ملایمی به شانه آنهاست و قشنگی اش در این است که وقتی به خودشان میآیند و از عظمت توانایی هاشان آگاه میشوند، شما در کنارشان هستید.