اگر بخواهیم یکی از مهمترین کتابهای فلسفه مدرن را بخوانیم باید به سراغ کتاب «سنجش خرد ناب» یا «نقد عقل محض» بروید.
اگر دوست دارید ادراکتان از زندگی بیشتر شود و میان خود و جهان پیرامونتان صلح برقرار کنید بهتر است فلسفه بخوانید. اما، چیزی که فلسفه خواندن را پیچیده میکند، قدمت این اندیشه از دوران یونان باستان تاکنون است. در این میان، دهها فیلسوف مطرح، حرفهای ناگفته بسیاری را با ما در میان میگذارند.
به گزارش راهنماتو، کدام یک را انتخاب و مسیر تفکرش را دنبال کنیم؟ کدام آثارشان را بخوانیم که از همه مهمتر هستند؟ کدام یک از این فیلسوفها میتوان به ذهن پرسشگر ما جوابی منطقی و درخور بدهند یا کدام یک میتوانند روحیه پرسشگری ما را تقویت کنند؟ با بررسی چند کتاب از چند فیلسوف مطرح شما را در مسیر یافتن اندیشهای مستقل یاری میکند.
امانوئل کانت در سال ۱۷۲۴ در خانوادهای متوسط به دنیا آمد که والدینش چرمکار بودند. سبک زندگی کانت همواره منظم و روتین بود، در این میان او ریاضیات، علوم طبیعی و فلسفه را در دانشگاه آموخت و برای گذران زندگی به تدریس مشغول شد، اما او را بهعنوان استاد دانشگاه نپذیرفتند.
اساس تفکر امانوئل کانت بر این فرضیه استوار است که ذهنیت موجود در ما است که باعث میشود ما دنیای پیرامونمان را بفهمیم نه تجربیاتی که در طول زندگی کسب میکنیم. بعلاوه، برای فهم اشیا و پدیدههای پیرامون، فقط به عقل احتیاج نداریم، بلکه باید احساس کنیم.
اگر بخواهیم یکی از مهمترین کتابهای فلسفه مدرن را بخوانیم باید به سراغ کتاب «سنجش خرد ناب» یا «نقد عقل محض» بروید. امانوئل کانت در کتاب «نقد عقل محض» مرزی که میان عقل محض، محسوسات، ادراک و ... وجود دارد را بررسی میکند.
او در این کتاب عنوان میکند که عقل محض محدودیتهایی دارد. امانوئل کانت، متافیزیک حضور را یک تراژدی میداند. منظور از متافیزیک حضور این است که شما با دیدن یک شی ممکن است تصویری از خشم، قدرت، زیبایی یا هر چیز دیگر در ذهنتان شکل بگیرد که این مساله متافیزیک (چیزی غیر قابل رویت) بر حضور (چیزی که داریم میبینیم) است.
آرتور شوپنهاور در سال ۱۷۸۸ در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد. او در سال ۱۸۱۳ تز دکتری خود را با عنوان «چهارگانه اصل علت کافی» نوشت. از آن پس زندگی فلسفی شوپنهاور رفته رفته کاملتر شد و به جایی رسید که امروز او را به بدبینترین فیلسوف نام آشنای جهان میشناسند.
اساس تفکر آرتور شوپنهاور بر این مساله استوار است که این جهانی که ما آن را تجربه میکنیم، بی معنا است و این بیمعنایی نشان از پوچ بودن جهان است. اکثر توضیحات و تفکرات او نیز با ارجاعی به امانوئل کانت، پیش میرود.
شوپنهاور یکی از فیلسوفهایی بود که به شرق علاقه نشان داد. از این رو، پس از آنکه شوپنهاور با هندوئیسم و بودائیسم آشنا میشود، میتوانیم تهمایههایی از این دو را در فلسفه او ببینیم.
آرتور شوپنهاور بیست و خردهای سال سن داشت که کتاب «جهان همچون اراده و تصور» را نوشت. این کتاب مورد توجه قرار نگرفت، اما بعدها بهعنوان اولین کتابی که به دست شوپنهاور نوشته شده، مورد بررسی قرار گرفت و حالا آن را یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کتابهای فلسفی در قرن ۱۹ میلادی میدانند.
شوپنهاور که همواره جهان را محفلی برای درندگی میداند، در کتاب «جهان همچون اراده و تصور» به این سوال پاسخ میدهد که هدف از این زندگی چه میتواند باشد. این در حالی است که شوپنهاور از اساس، جهانی را که در آن روزانه حیوانات یکدیگر را تکه پاره میکنند و زندگی انسانها نیز دست کمی از حیوانات ندارد، پوچ و پر از خشونت میداند.
در ادامه باید گفت که آرتور شوپنهاور مجموعه کتابهایی دارد که با «هنر...» آغاز میشود، مثلا «هنر پیر شدن». این کتابها نیز کتابهایی بسیار آموزنده هستند که از مضامین شرقی الهام گرفتهاند.
فریدریش نیچه در سال ۱۸۴۴ به دنیا آمد و یکی از جوانترین افرادی بود که به دانشگاه بازل راه پیدا کرد. نیچه یکی از فیلسوفان جنجالی عصر مدرن است چراکه تفکرات او، تفکراتی هنجارشکنانه بود.
او تمامی فیلسوفهای قبل از خود را به چالش کشید و هرگز خود را بهعنوان یک فیلسوف در نظر نگرفت. نیچه زبانی تلخ داشت و گاه و بیگاه به زنان، اخلاقیات، نژادها و ... میتازید. با این وجود، خود او نیز بر این عقیده بود که نوشتههایش را آیندگان درک خواهند کرد.
آیندهای که در آن خدا مُرده است و جنگ و خونریزی بشریت را تهدید میکند. از این رو فریدریش نیچه را فیلسوفی ضدزن، پست مدرنیست و روشن کننده راه اگزیستانسیالیستها میدانند. درباره مساله اخلاق نیز، نیچه بر این باور بود که سجایای اخلاق دینی باعث میشود که انسان تبدیل به یک برده شود. درحالی که انسان باید قدرتمند بوده و تبدیل به یک ابرمرد شود.
فریدریش نیچه کتاب «چنین گفت زرتشت» را بین سالهای ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ نوشته است. این کتاب، کتابی فلسفی شاعرانه است با محوریت شخصیتی به نام زرتشت. از آنجایی که نیچه از بیماری نرمی مغز رنج میبرد، برخی او را مردی سرگشته تلقی میکردند.
از این رو به نظر میرسد، نیچه با نوشتن کتاب «چنین گفت زرتشت» سعی دارد که کسانی که حرف او را نمیفهمند، نقد کند. زرتشت در این کتاب، همچون پیامبری میخواهد راه درست را به مردم شهر نشان دهد، اما توجه همه مردم، معطوف به یک بندباز است.
در این کتاب، مضامین فلسفی آمیخته با تمثیل به جان ما مینشیند و ذهنمان را آماده دریافت تفکرات نیچه در باب زندگی میکند. فراموش نکنید که ما همان آیندگانی هستیم که نیچه توقع داشت حرفش را بشنویم!